برای دانلود تولبار وبلاگ فَروَهَر روی عکس زیر کلیک نمایید برای سفارش تولبار یک پیام خصوصی حاوی نام و ایمیل شما برای ما بفرستید.
نماد فروهر رو شاید بشناسید
این نماد مفهوم های بسیار زیادی داره به طوری که هر بخش از اون معنای ویژه ای داره
بحثهایی که باید در این زمینه انجام بشه:
1- هر یک از قسمتها (بال - دم - چهره - حلقه ها - دنباله هاو...) رو شرح بدید که چه معنا و مفهومی داره؟؟؟
2- چرا معنا و مفهوم این بخشها رو خیلی ها نمیدونند؟یعنی چرا این نماد که فبل از زرتشت در ایران بوده و الان هم توی جامعه این قدر استفاده میشه ، کسی از معنای اون خبری نداره؟
3- چرا در برنامه ی تلوزیونی «شوک» در نوروز 88 این نماد رو به شیطان پرستی نسبت دادند در صورتی که اصلا این طوری نبوده و این یک توهین به فرهنگ ایرانی بود که هیچ کس هم بدلیل عدم اطلاع کافی اعتراضی نکرد؟؟؟
فروهردر فرهنگ معین ایچنین آمده نیرویی است که اهورمزدا برای نگاهداری آفریدگان نیک ایزدی از آسمان فرو فرستاده و نیرویی است که سراسر آفرینش نیک از پرتوآن پایداراست.پیش از آن که اهورمزداجهان خاکی را بیافریند.فروهر هر یک از آفریدگان نیک این گیتی را در جهان مینوی زیرین بیافرید و هر یک را به نوبه ی خود برای نگهداری آن آفریده ی جهان خاکی فرو میفرستد،وپس از مرگ آن آفریده ،فروهر او دیگر باره به سوی آسمان گراید و به همان پاکی ازلی بماند،اماهیچگاه کسی را که به وی تعلق داشت فراموش نمی کند،وهر سال یکبار به دیدن وی می آید،وآن هنگام جشن فروردین است،یعنی روزهایی که برای فرود آمدن فروهرهای نیاکان وپاکان اختصاص دارد.در آیین زردشت همه ی ایزدان وفرشتگان وحتی اهورمزدا فروهری دارد.
شاید نوعی توهین باشه(اونم متاسفانه به دلیل آشنا نبودن ایرانیان با آن)ولی احتمالا دلیل عمده ی اون استفاده نابه جای شیطان پرستان است.
دلیل اطلاع نداشتن ایرانیان هم شاید به این علت این باشه که ما متاسفانه به جای این که فرهنگ ایرانی واسلامی را در کنار هم حفظ کنیم داریم فرهنگ ایرانی رو محو میکنیم.
فروهر از دو واژهی “فره” به معنی جلو، پیش و “وهر” یا ورتی به معنی برنده و کشنده درست شده است و شاید بتوان گفت از نظر زندگی، فروهر بزرگترین و باارزشترین جزء وجود انسان است ، چون پرتوی از هستی بیپایان اهورامزداست که انسان را بهسوی رسایی رهنما میشود و وظیفهی پیشبری و فرابری، برای انسان به برترین پایهی هستی را داراست. و پس از مرگ با همان پاکی و درستی به اصل خود (اهورامزدا) میپیوندد.
امروزه نگارهی زیر بین زرتشتیان نمایانگر شکل فروهر است و بهعنوان نشانوارهی دین زرتشتی بهکار میرود. این نگاره، گذشتهی چندین هزارساله داشته و شبیه آن در جاهای دیگر و نزد قومهای دیگری دیده شده است ولی شکل کنونی آن در کتیبههای هخامنشی بالای سر پادشاهان دیده میشود.
واژه ی فروهر از دو بخش "فر" به چم "پيش" و "وهر" به چم "كشنده و برنده" درست شده است و روی هم به چم (معنی) "پيش برنده" است و يكی از نيروهای چهار گانه ی هستی مشيا (انسان) است.
گوشزد: گويش درست آن
Farvahar
است و نه
Foroohar
در باور ايرانيان باستان يا زرتشتيان، هستی از چهار گوهر ساخته شده كه به هم پيوسته اند و از پرتوهای آنها بر يكديگر پويندگی و بالندگی از هر كس سرچشمه می گيرد.
اين چهار بخش بدين شمارند: تن، جان، روان و فروهر. تن و جان از آن جهان زمينی هستند ولی روان و فروهر از آن جهان مينوی سرشت مشيا (انسان) هستند.
فروهر ارزشمندترين گوهر پاره ی هستی مشيا است، زيرا پرتويی از فروغ بيكران نهاد اهورامزدا است كه در سرشت هر كس سرچشمه ی پيدايش و پويايی فروزه های اشويی است. فروهر، گوهری است كه روان را از گرايش به كژی و كاستی و دروغ باز می دارد تا روان به آرامی راه خدا جويی را سپری كند و شايستگی فراگيری روشنايی راستين و پيام سروش را داشته باشد. فروهر تن و روان را بسوی رسايی و جاودانگی رهبری می كند. پس از مرگ، فروهر هر کس به همان گونه ی نخستين خود به گوهر خود می پيوندد.
اين نشان در زمان هخامنشيان، برگرفته از انديشه ی بنيادی دين پاك اشو زرتشت و برخی از نمادهای انديشه ی ديگران به ويژه آيين پر راز مهر ايراني، ساخته شد و نماد مردمی ايرانيان شد.
هر يك از اندام های نگاره ی فروهر، گويای اندريافته ای در انديشه ی نياكان ما دارد، كه در اينجا چكيده ای بسیار کوتاه از آن را بازگو می كنيم:
چهره ی سالخورده و درخشان و سامان فروهر: ياد آوری الگوي به كار گيري آزمودگی پيران جهان ديده، دانا، رسا و خردمند است و درخشان و سامان بودن چهره ی او پاكی و آراستگی را گوشزد می كند.
دست راست فروهر هم رو به جلو و هم به بالا است: رو به جلو بودن دست آرمان مشيا (انسان) را ياد آوری می كند كه همواره به سوی پيشرفت و بالندگی باشد. راست بودن دست نشان راستی و آشتی جو بودن او در پيشرفت است. افراشته به بالا بودن دست نشان ستايش به درگاه اهورامزدای يکتا همزمان با پيشرفت است.
چنبره ی (حلقه ی) در دست چپ فروهر: نشان پيمان سپند (مقدس) مشيا با اهورامزدا در پيوستن به اشويی است. چپ بودن دست نشان شيفته بودن دل و جان به اهورامزدا است، چون دست چپ به دل نزديكتر است.
اين نماد امروزه بگونه ی انگشتر پيوند (حلقه ی ازدواج) در همه ی جهان بكار گرفته می شود. زن و شوهر نيز با دادن انگشتر پيوند در دست چپ، پيمانی سپند را با يكديگر می بندند كه هميشه به يكديگر زنهار دار (وفادار) باشند.
بال های فروهر: بال های گشاده ی فروهر در سه اشكوب (طبقه) فراگيري پندار نيك = هومت، گفتار نيك = هوخت و كردار نيك = هورشت را به او سپارش (سفارش) و ياد آوري مي كند و نشان وارستگی مشيا از گرايش های ناهنجار است، تا او به ياری آن، نيروی پرواز مينوي گرفته و به درجه ی رسايی و والا و سرانجام به اهورامزدا برسد.
براستی چه زيبا گفت آن پيامبر و آموزگار بزرگ اشو زرتشت، چون تنها با بكار بستن همين پندار، گفتار و كردار نيك جهانی پر از آرامش و آشتی خواهيم داشت.
چنبره ی (حلقه ی) پيرامون كمر فروهر: در اين نشان فرزانش ژرف و كهن زرتشتي ايرانی نهفته است كه ياد آور نماد بی پايانی روزگار يا چنبره ي (حلقه ی) روزگار است و برگشت كردار مشيا به خود او است، به ديگر سخن دوزخ و بهشت در همين جهان است و هرچه بكنيم به خودمان برمی گردد و تنها پس از مرگ، این كردار ما است که روان مان را در جهان مينوي شاد يا اندوهگين خواهد كرد. در آيين پاك زرتشت بهشت برين يا دوزخ سوزان نويد داده نشده است.
دو رشته ی آويخته در پايين يكي به سوي راست و ديگري به سوي چپ: رشته ی سوي راست نشان سپنته مينو = منش پاك و رشته ی چپ نشان انگره مينو = انديشه پليد است. باز در اين نشان فرزانش ژرف و كهن زرتشتي ايرانی را می بينيم كه می گويد در مشيا (انسان) دو نيروی اهورايي و اهريمني هست و او با كوچكترين گرايشي به سوي نيروي اهريمني، نابود خواهد شد. به ديگر سخن، خوبی و بدی در درون مشيا هستی دارد و اين اوست كه با پندار، گفتار و كردار نيك به منش پاك خواهد رسيد. در فرزانش زرتشتي اهريمن (شيطان) هستی جداگانه ای نيست كه همواره در کمین باشد كه مشيا (انسان) را گول بزند و او را از راه راست كژ كند، ونكه (بلكه) اين نيروی اهريمنی، در درون او جای دارد و اين اوست كه با پشت سر گذاشتن اين نيرو و رسايی (تكامل) توانا خواهد شد كه به اهورامزدا نزديك شود. اين نارسايی مشيا (انسان) است كه هر لغزشی را گردن كسی می اندازد، و آفريدن هستي به نام شيطان، سستی او در برابر دشواری ها و سختی ها است.
دامن فروهر رو به پايين در سه اشكوب (طبقه): نشان بد انديشی = دُژمت، بد گفتاری = دُژوخت و بد كرداری = دُژورشت است و ياد آوری می كند كه هر كسی بايد با زير پا گذاشتن انديشه، گفتار و كردار ناپاك، كينه، رشك، آز و بدی را از خود دور سازد.
در پايان به اميد روزی كه مردم با دوری از پی ورزی (تعصب) دوباره بيدار شوند و ريشه های زيبا و ژرف خود را باز شناسند.
دانشگاه جندی شاپور (که بصورت جندیشاپور نیز نامیده شده) در سال۲۷۱ بدست شاهنشاهان ساسانی در دزفول بنیاد نهاده شد. این فرهنگستان همچنین دارای یک بیمارستان آموزشی و یک کتابخانه بود. بیمارستان جندی شاپور نخستین بیمارستان آموزشی جهان بود. در این فرهنگستان دانشهای فلسفی و پزشکی تدریس میشد و بنا به روایات حبس و مرگ مانی پیغمبر نیز در جندیشاپور روی دادهاست.
جندی شاپور یکی از هفت شهر اصلی خوزستان بود. نام آن در آغاز «گوند-دزی-شاپور» به معنی «دژ نظامی شاپور» بودهاست. دیگر نامهایی که برای آن بهکار میرفته عبارت است از پیلآباد، خوز، نیلاب، نیلاط. در سریانی آن را بیت لاباط مینامیدند.
برخی پژوهشگران بر اینند که بنیادی همانند به جندیشاپور از زمان پارتیان در این جایگاه قرار داشتهاست. شهری به نام جندی شاپور را شاپور یکم فرزند اردشیر ساسانی پس از شکست دادن سپاه روم به سرکردگی والرین، بنا نهاد. شاپور یکم جندی شاپور را پایتخت خود قرار داد.
نام آوری جندی شاپور بیشتر در زمان خسرو انوشیروان ساسانی انجام گرفت. خسرو انوشیروان گرایش فراوانی به دانش و پژوهش داشت و گروه بزرگی از دانشوران زمان خود را در جندی شاپور گرد آورد. در پی همین فرمان خسرو بود که برزویه، پزشک بزرگ ایرانی، مأمور مسافرت به هندوستان شد تا به گردآوری بهترینهای دانش هندی بپردازد. امروزه شهرت برزویه در ترجمهای است که از کتاب پنچه تنتره هندی به پارسی میانه انجام داد که امروزه به نام کلیله و دمنه معروف است.
بنابراین فرهنگستان جندی شاپور از کانونهای اصلی دانشورزی، فلسفه و پزشکی در جهان باستان شد. در برخی منابع اشاراتی به انجام آزمون و امتحان برای اعطاء اجازه طبابت به دانشآموختگان دانشگاه جندی شاپور شدهاست. کتاب «تاریخ الحکمه» (سرگذشت فرزانگی) به توصیف این مسئله میپردازد. شاید این نمونه نخستین برگزاری آزمون دانشگاهی در جهان بوده باشد.
تمامی کتابهای شناخته شده آن روزگار در زمینه پزشکی، در کتابخانه جندی شاپور گردآوری و ترجمه شده بود، با اینکار جندی شاپور تبدیل به کانون اصلی انتقال دانش میان شرق و غرب گشت. جندی شاپور و همچنین آموزشگاه وانسیبین که پیش از فرهنگستان جندی شاپور در دزفول بنیاد شده بود تأثیر بزرگی در شکل گرفتن نهاد «بیمارستان» بویژه کلینیک آموزشی در جهان داشتند.
دانشگاه جندی شاپور در عصر خود بزرگترین مرکز فرهنگی شد. دانشجویان و استادان از اکناف جهان بدان روی میآوردند. مسیحیان نسطوری در آن دانشگاه پذیرفته شدند و ترجمه سریانیهای آثار یونانی در طب وفلسفه را به ارمغان آوردند نو افلاطونیها در آنجا بذر صوفی گری کاشتند. سنت طبی هندوستان، ایران، سوریه و یونان در هم آمیخت و یک مکتب درمانی شکوفا را به وجود آورد. به فرمان انوشیروان، آثار افلاطون و ارسطو به پهلوی ترجمه شد و در دانشگاه تدریس شد
قدیمیترین دانشگاه جهان( گندی شاپور دزفول) را شاهپور اول فرزند اردشیر بنا نهاد. جندیشاپور را آنگونه که مورخین نوشتهاند یکی از نواحی هفتگانه خوزستان میدانستند که از ابتدا (اهواز) مرکز آن استان به شمار میرفته است، و در دوره شاپور دوم، جندیشاپور پایتخت دولت ساسانی و مرکز خوزستان گردید.
برخی از محققیت معتقد هستند که جندی شاپور در زمان شاهپور اول ، اوستا در ۲۱ نسگ (کتاب) تدوین و شهرهای گوناگونی تاسیس شد. نام یکی ازاین شهرها جندی شاپور یا گندی شاپور بود که بسیاری ازتاریخ نویسان نام آ«به از اندیو شاپورآ» را به آن نسبت داده اند. وقتی شاپور در جنگ با والرین قیصر دوم، پیروز گشت و بر انطاکیه (یکی از شهرهایترکیه فعلی) دست یافت، آن آنرا (وه اندیو شاپور) نامید یعنی (به از انطاکیه، شاپور) و به عبارت روانتر(شهر شاپور بهتر از انطاکیه) میباشد و بعدها به گویشهای جندیشاپور یا گندیشاپور ادا گردید.
این شهر در جنوب غربی ایران در خوزستان و نزدیک شوشتر واقع شده بود.اکثر محققین دوره تاریخی ساسانیان را مبتکراصول شهرسازی و معماری می دانند; چرا که شهرهای زیادی در این دوران ساخته شد. دانشگاه جندی شاپور که در نوع خود از مهمترین مراکز علمی دنیای کهن بود در این دوران ساخته شد. این مدرسه گرچه از زمان شاپور اول پایه ریزی شده بود اما توسط این پادشاه تعمیر و گسترش یافت، دانشگاه جندی شاپور از مهمترین مراکز آموزشی و تحقیقی دنیای آن زمان بود که تعداد زیادی دانشمند و پزشک در آن مشغول به تدریس، تحصیل و طبابت بودند. در این مرکز علاوه بر کتب تالیف شده دانشمندان ایرانی بسیاری از کتابهای یونانی و هندی را به پهلوی ترجمه کرده و آن ها را تعلیم می دادند. با مطالعه و بررسی این دانشگاه می توان به قدمت تعلیم و تعلم رسمی در ایران پی برد.
در زمان انوشیروان عده ای از فلاسفه یونان، که بعد از تعطیلی آکادمی آتن به دلیل تعصب امپراطوری روم به ایران پناهنده شدند، مورد حمایت این پادشاه قرارگرفتند. آنان در دانشگاه جندی شاپور به تدریس مشغول شدند. انوشیروان حتی عده ای را به هندوستان فرستاد تا به فراگیری علوم بپردازد. طب یونان در مدرسه جندی شاپور رواج یافت. فلسفه ارسطو و افلاطون در زمان انوشیروان به فارسی ترجمه شد. برزویه طبیب نیز در زمان انوشیروان به هند رفت و با تنی چند از دانشمندان و کتب هند به ایران بازگشت.
مدرسه جندی شاپور در علم کیمیا (شیمی)، زیست شناسی و علوم پزشکی نقش مهمی داشته است. انوشیروان گذشته از تاسیس دانشکده طب جندی شاپور به تاسیس مدرسه دیگری که در آن ریاضیات، فلسفه و نجوم تدریس می شد در جندی شاپور اقدام کرد.
گفتنی است، در سال ۱۷ هجری و به روایتی دیگر ، سال ۱۹ هجری این شهر توسط مسلمانان فتح میشود ، تصرف این شهر بدون جنگ و خونریزی صورت گرفته ، بدین معنی که دروازههای شهر باز بوده و مردم به مانند زمان صلح بدون اسلحه به شهر وارد و یا از آن خارج میشدهاند . در اوایل اسلام هم شهرت این شهر علاوه بر دانشگاه معتبر پزشکی ، به صنایع دستی ، زراعت ، نیشکر و برنجکاری فراوان آن بوده که محصول آنها به نقاط دور دست هم صادر میشده است . شهر جندیشاپور تا ۳۷۲ هجری قمری آباد بوده و در قرن ششم هجری به گفتة مقدسی (مورخ) بواسطه حمله عشایرعرب به ویرانهای تبدیل میشود.مدرسه مذبور، که مهمترین مرکز پزشکی عصر به شمار می رفت، محیطی برای مرکز تجمع دانشمندان با ملیتهای گوناگون بود.
به دستور انوشیروان، در جوار دانشکده پزشکی، ضرورتاً بیمارستانی نیز تأسیس گردید. جرجی زیدان (نویسنده مسیحی عرب) در این مورد مینویسد: خسرو انوشیروان در جندیشاپور برای معالجه بیماران و آموزش پزشکی، بیمارستان جندیشاپور را دایر نمود واز هندوستان و یونان پزشکانی استخدام کرد تا در آنجا طب هندی و طب یونانی (بقراطی) تدریس کنند، درنتیجه ایرانیان دارای دو رشته پزشکی شدند و بیمارستان جندیشاپور شهرت بینظیری در دنیای آنروز پیدا کرد. جرجی زیدان تحت عنوان (بیمارستانهای اسلام) مینویسد: بیمارستان کلمهای فارسی است و به معنای محل بیماران میباشد. در دوره تمدن اسلامی، بیمارستان مشتمل بر مدارس طب هم بوده و همانجا درس طب میخواندند و عملاً از بیماران معاینه و شناسائی مینمودند. عربها ایجاد بیمارستان را از ایرانیان آموختند و همانند بیمارستان جندیشاپور که بزرگترین بیمارستان پیش از اسلام بود، بیمارستانهائی در نقاط مختلف ممالک اسلامی دائر کردند.
بیمارستانهای معروف عضدالدوله در شیراز و بغداد،بیمارستانهای متاخر دمشق و رفاهی براساس نمونه جندی شاپور بنا گردیده بودند. در این میان نقش دانشگاه جندی شاپور را در انتقال علم کیمیا نیز به هیچ وجه نمی توان نادیده گرفت.
جندی شاپور به هنگام فتوحات اعراب مهمترین مرکز پزشکی جهان بوده است. این دانشگاه تا قرنها از مشهورترین دانشگاههای جهان بود.
عبدا…بن میمون اهوازی منجم، جورجیس پسرجندی شاپوری، دعبل خزایی؛ شاعر شیعه عرب وحارث بنکلده در این دانشگاه تحصیل کرده بودند.اعضای خاندان جورجیس بن بختیشوع ریاست دانشگاه جندی شاپور را برعهده داشتند و در زمان حضور خلیفه عباسی یکی از اعضای این خاندان پزشک دربار خلفا شد.از آنجا که در ایران در عصر ساسانی میان ایران ، هند، یونان و چین مبادلات زیادی انجام می گرفت لذا همه آنها در این دانشگاه گرد هم می آمدند.ایرانیان، علوم دنیای باستان را متعهدانه به مسلمانان انتقال دادند و نقش بزرگی در برگرداندن آثار پهلوی به عربی داشتند. آنان همیشه در ریاضیات و نجوم متبحر بودند و بسیاری از نظریات و متون که در این زمینه از فارسی به عربی منتقل شده است، ازجمله زیج شهریار که در زمان یزدگرد سوم تدوین شد، حاصل تلاش ایرانیان است. مترجمانی همچون جرجیس بن بختیشوع، یوحنابن ماسویه، عمربن فرخان ابطری، نوبخت اهوازی، محمدبن فرازی، علی بن زیاد تمیمی و معروفتر از همه عبدا…بن مقفع (برزویه طبیب ) همگی اصل و نسب ایرانی داشته اند.در جندی شاپور علاوه بر دانشگاه، بیمارستانی نیز تاسیس شد. این شهر بعد از تصرف شوشتر به تسخیر اعراب مسلمان درآمد که دانشگاه آن تا قرن سوم هجری بر جای مانده بود.
دزفول معرب دژپل یا دژپوهل ( پل در زبان پهلوی پوهل بوده است ) و یکی از قدیمیترین شهرهای استان خوزستان است . این منطقه قصر روناش نیز نامیده میشده است . پادشاهان ساسانی به منظور نگهداری از پلی که روی رودخانه دز در میانه راه جندیشاپور و شوش احداث شده بود ، دژی در ابتدای آن ساختند ، اسم دژپل از همان زمان برروی این شهر نهاده شد . توسعه شهری و تمرکز در دزفول را به بعد از ویرانی شهرهای جندیشاپور و شوش در قرن پنجم هجری نسبت میدهند که به تدریج اهالی این دو شهر در اثر عدم تأمین مالی و جانی به دزفول که از موقعیتی مناسب برخودار بوده مهاجرت کرده ، در جوار دژ و قلعه آن
سکنی گزیده ، موجب توسعه و رونق هر چه بیشتر دزفول گردیدند .
در تاریخ معاصر دزفول ، جنگ هشت ساله با عراق مشکلات و مسائل بسیاری در شهر دزفول ایجاد کرد . موشک باران شدید شهر ، موجب تخریب تعداد زیادی از بناها و واحدهای مسکونی با ارزش بافت قدیم دزفول گردید . علاوه بر تخریب مستقیم مناطق مسکونی و فضاهای شهری ، تأثیرات جانبی خسارات وارد آمده بر پیکره این شهر نیز قابل توجه بود .
این دانشگاه در اندک زمانی پس از سقوط ساسانیان، با سرپرستی ایرانیان به کار خود ادامه میداده است. شهر جندی شاپور نیز پس از چند سده رو به نابودی رفت و در مهاجرت بزرگی، خیل نوادگان این دانشمندان به شهرهای دزفول و شوشتر رفتند. هم اکنون از این دانشگاه جز آثار خرابهای که در موقعیت کنونی شهر جندی شاپور – روستای شاه آباد دزفول – چیزی نمانده که آنها هم، در اثر فعالیت های کشاورزی در خطر نابودی کامل هستند.
کتابهایی که از فعالیت در این دانشگاه باقی مانده است، در دنیا هنوز نیز مرجعی برای بسیاری از موضوعات علمی بویژه پزشکی است. ویل دورانت، تمدن ایرانی را، بواسطه داشتن این دانشگاه می ستاید.
انیشتن، در غیاب شاگردش پروفسور حسابی، او را بخاطر تعلق به کشوری که در ١٧٠٠ سال پیش دانشگاهی آنچنان داشته است، می ستاید و به او میبالد. انیشتن اینچنین میگوید: در زمانی که پیشینیان من در جنگلهای اروپا همدیگر را می خوردهاند، در سرزمین ایشان دانشگاه برقرار بوده است.
جالب اینجاست، که در خود این سرزمین، کمتر کسی حتی نام این دانشگاه را میداند.
دانستنی های کوتاه از دانشگاه جندی شاپور
● در واقع پزشکی، شیمی (کیمیا) و زیست شناسی از بارزترین علومی بود که در دانشگاه جندی شاپورتعلیم داده می شد و این مکان همچون ذخیره گاه و پلی دستاوردهای علمی دنیای باستان را بعدها به دوران اسلامی انتقال داد. در یک جمله می توان گفت این مرکز به هنگام فتوح اعراب، مهمترین مرکز پزشکی جهان باستان بوده است. بدین ترتیب می توان ایران رااز هزاران سال پیش جزو سر آمدان علوم به شمار آورد.
● جندی شاپور شهری در دل منطقه خوزستان است که به دست شاپور اول بنا شد، این شهر در شرق شوش، جنوب شرقی دزفول و شمال غربی شوشترکنونی بوده است.
● در سال ۲۷۱ پس از میلاد به دستور شاپور اول مدرسه ای در این شهر بنا شد.
● بسیاری از فیلسوفان، دانشمندان و شعرای معروف در این دانشگاه تحصیل و تدریس می کردند، ابوحسن بن هانی خوزستانی یکی از معروفترین شعرای قرن سوم در این دانشگاه به تحصیل علم و هنرپرداخت، عبدا… بن میمون اهوازی منجم قرن سوم، ودعبل خزایی یکی از سخنوران و شعرای شیعه عرب که در زمینه تمجید امامت و ولایت اشعار جاودانی سروده، در این دانشگاه به تحصیل پرداخت. در سال ۱۳۳۴ دانشکده پزشکی در جندی شاپور تاسیس شد، این دانشگاه شامل دانشکده های پزشکی و کشاورزی است و عده ای از اساتید از دانشگاه تونبیگن آلمان برای تدریس به این دانشگاه آمدند.
تاریخ کهن ری و سیر پیشرفت تمدن در این خطه نیاز به بحثی گسترده دارد که در این مختصر، مجال آن نیست منظور از نوشتن این مقاله کوتاه مکانیابی یکی از آثار با ارزش باستانی ری است که تاکنون با وجود کاملا مشخص بودن محل آن در معرفی مکان آثار اشتباهی وجود داشته است که این خطا در تحقیقات بعدی که با استناد به گزارش حفار صورت گرفته اثر گذاشته است. ری از دوران پیش از تاریخ و در تمامی دوران تاریخی و اسلامی تا به امروز در صحنه تاریخ و فرهنگ ایران حضور داشته است و حفاریهای باستانشناسی از تمامی این دورانها مدارک مستدلی را ارایه داده است، در این مقاله صرفنظر از دوران پیش از تاریخ و اوایل دوران تاریخی صرفا از دوره ساسانی به طور مختصر بحث خواهد شد.
اردشیر اول بنیانگذار سلسله ساسانی در سال (۲۲۳ میلادی) با شکست دادن اردوان پنجم حکومت ساسانی را براساس وحدت مذهبی و ستایش اهورامزدا پایهگذاری کرد، در این دوره آتشکدههای مهمی در نقاط مختلف ایران با تفکر خاصی ساخته شدند که هر کدام به طبقهای خاص اختصاص داشتهاند. از این دوره آثار قابل توجهی در ری بر جای مانده است که زینتبخش موزههای داخل و خارج از کشور میباشند از جمله این آثار گچبریهای بسیار زیبایی است که از محوطه باستانی عشقآباد به دست آمده و آن را به اشتباه از آثار چالطرخان یا (چالطرخان عشقآباد) معرفی کردهاند، این انتساب غلط که هیچ ارتباطی از نقطهنظر معرفی مکان کشف با مکان واقعی آنها ندارد در جایگاه معرفی آنها در موزه ملی ایران به تبع گزارش حفار تکرار شده است. لذا ضمن ارایه توضیح کوتاهی از آثار برجای مانده در محوطه باستانی عشقآباد به منظور سهولت در دستیابی به این محوطه باستانی و با ارزش فرهنگی و تاریخی ضمن توضیح موقعیت روستاهای مورد نظر مکان دقیق آن را مشخص مینماید.
روستای چالطرخان (چال تلخان):
ده جزو دهستان قلعه نو بخش کهریزک شهرستان ری میباشد که در ۵۱ درجه و ۲۸ دقیقه طول و ۳۵ درجه و ۳۰ دقیقه عرض جغرافیایی و در ارتفاع ۹۸۳ متر از سطح دریا واقع شده و در حدود چهار کیلومتری جنوب غرب قلعه نو خالصه قرار گرفته است، در محدوده روستا دو تپه از اواخر دوره تاریخی و اواسط دوره اسلامی به نامهای تپه شغالی و تپه موشی وجود داشتهاند که متاسفانه تپه شغالی را تسطیح کردهاند.
روستای عشقآباد:
ده جزو دهستان قلعه نو، بخش کهریزک شهرستان ری میباشد که در ۵۱ درجه و ۳۰ دقیقه طول و ۳۵ درجه و ۲۷ دقیقه عرض جغرافیایی و در ارتفاع ۹۳۵ متری از سطح دریا واقع شده است. عشقآباد در حدود یازده کیلومتری جنوب قلعهنو و حدود چهارده کیلومتری جنوب شرق ری قرار دارد، نام عشقآباد با توجه به وجود آثار قلعه عشقآباد که از اواسط دوره تاریخی تا اوایل دوره اسلامی قدمت دارد احتمالا اشکآباد بوده که تبدیل به عشقآباد شده است که این نام نیز میتواند ریشه در دوره تاریخی داشته باشد.
با توجه به موقعیت مکانی دو روستای چالطرخان (چال تلخان) و عشقآباد که در حدود ۵/۴ کیلومتر با هم فاصله دارند و در میان این دو روستا و نزدیکتر به روستای عشقآباد، روستای نظرآباد قرار گفته است حفار میتوانسته به منظور سهولت در مکانیابی از نام نظرآباد و عشقآباد و یا روستای حمیدآباد در حدود ۵/۱ کیلومتری شرق عشقآباد که در نزدیکترین فاصله نسبت به دو روستای دیگر (نظرآباد و چالطرخان) به عشقآباد قرار دارد استفاده نماید که در این صورت یافتن محل آثار با اشکال کمتری مواجه می شده است.
محققان و علاقهمندان به مطالعه آثار دوره ساسانی که فقط در کتابها با نام چالطرخان آشنا شده و گچبریهای معرفی شده به نام چالطرخان را در موزه ملی ایران مشاهده کردهاند در یافتن محل کشف آثار همیشه دچار مشکل بودهاند، لذا در این مقاله وضعیت فعلی آثار عشقآباد توضیح داده میشود.
قلعه (تپه) عشقآباد:
تپه یا قلعه عشقآباد به وسعت حدود ۸۰×۸۰ متر و به ارتفاع حدود ۱۲ متر از سطح دشت میباشد که به صورت قلعهای با چهار برج با خشتهای ۱۰×۴۰×۴۰ و ۱۰×۲۰×۲۰ سانتیمتر روی مصطبهای خشتی قرار گرفته است. پنهای باروها در پایین به سه متر میرسد که در قسمتهایی از خشتهای ۱۵×۵۰×۵۰ سانتیمتری نیز استفاده شده است، محوطه داخلی قلعه در بالا به کلی درهم ریخته و برجها و باروها نیز در بیشتر قسمتها تخریب شدهاند. قلعه عشقآباد در دوره اسلامی نیز مورد استفاده قرار گرفته است که آثار این دوره را به صورت خشتهای ۷×۲۱×۲۱ سانتیمتر در بخش شرقی قلعه میتوان مشاهده کرد.
در سطح قلعه (تپه) عشقآباد، به تعداد انگشت شمار سفالهای بدون لعاب ساده آجری و نخودی و سفالهای لعابدار به رنگهای سبز و آبی اوایل دوره اسلامی پراکنده میباشند. قلعه عشقآباد را میتوان با آثار مشابه دیگر در محدوده شهر ری نظیر قلعه طالبآباد و قلعه کامین (قلعه سرخ) حکیمآباد که از نظر مصالح و سبک معماری نزدیک به هم میباشند در ارتباط دانست. در حدود یکصدمتری شمال قلعه عشقآباد آثار معماری به صورت حصاری از خشتهای ۱۰×۴۰×۴۰ سانتیمتری بر جای مانده که تالاری ستون دار به وسعت در حدود ۲۰×۳۰ متر را محصور کرده است، در طول تالار آثار سه ستون آجری در یک ردیف که با آجرهای ۷×۳۰×۳۰ سانتیمتری و ملات ساروج با پی از سنگ لاشه به فاصله ۱۰ متر از هم ساخته شدهاند بر جای مانده است، قطر دایره ستونها ۲۱۰ سانتیمتر بوده و آجرها به صورت نرهچین روی دو رگ آجر خفتهچین در پیرامون دایره کار شدهاند سطح دایره نیز با آجر فرش شده است. عکسهای هوایی بر جای مانده از عملیات پاکسازی و پلان حفاری، ستونها را در دو ردیف سه تایی نشان میدهند که در مجموع، این تالار دارای شش ستون کامل بوده که احتمالا مجددا در زیر خاک مدفون شدهاند. در گزارش حفاری به وجود گچ بریهایی روی دیوارهای دور تالار اشاره شده است که امروزه هیچ اثری از آنها بر جای نمانده است.
در بخش شمال غربی تالار آثار با ارزشی از خشت به صورت مجموعه اتاقهایی بر جای مانده که از خاک انباشته شده است، اما با توجه به نقشههای کاوش این بخش نیز دارای تالاری سراسری در جهت شرقی، غربی بوده است.
متاسفانه در اثر مرور زمان و عدم توجه به این آثار محوطه باستانی عشقآباد را مجددا خاک زمان پوشانده است ولی این بار آنچه که سالها در دل خاک امین با نیمه جانی از گذشته به سلامت مانده بود با سر بر آوردن از دل خاک به کمک باستان شناسان همچون بسیاری از محوطههای دیگر باستانی به نابودی کشانده شده است.
در بین اهالی عشقآباد و روستاییان اطراف، این باور وجود دارد که محوطه عشقآباد یک معبد زرتشتی بسیار مقدس بوده است که این باور نمیتواند از حقیقت به دور باشد. در این مقاله لازم میداند قسمتی از متن گزارش بررسی محوطههای باستانی شهر ری در خصوص محوطه باستانی عشقآباد را تکرار نماید.
محوطه باستانی عشقآباد:
بسیاری از محققان و علاقهمندان به آثار باستانی اگر قصد تحقیق در مورد آثار به دست آمده از محلی معروف به چالتلخان را داشته باشند شاید با تحقیقات محلی نتوانند به راحتی به محل آثار موردنظر خود دسترسی پیدا کنند. علت این امر از اشتباه بزرگی ناشی میشود که در معرفی محل آثار از زمان حفاری اشمیت تاکنون توسط حفار و دیگر محققانی که بدون کنجکاوی آثار عظیم روستای عشقآباد را به تبعیت از گزارش حفار به نام چال طرخان معرفی کردهاند، میباشد. محلی که اشمیت در تابستان سال ۱۳۱۵ شمسی (۱۹۳۶) به نام چال طرخان که نام محلی و اصیل آن به نام چالتلخان است معرفی میکند و آثار دوره ساسانی به دست آمده را به نام آن روستا میشناساند. در حدود پنج کیلومتری شمال محل اصلی آثار یعنی روستای عشقآباد قرار دارد که هیچ ارتباطی میان این دو منطقه وجود ندارد. در محدوده چالتلخان فقط دو تپه به نامهای تپه شغالی و تپه موشی وجود داشتهاند که تپه شغالی را در چند سال اخیر تسطیح کردهاند و اساسا اهالی چالتلخان ازوجود آثار منسوب به روستای خود به غیر از دو تپه فوقالذکر در محدوده چالتلخان بی اطلاع میباشند. در حد فاصل میان روستای چالتلخان و عشقآباد یا (اشک آباد) روستای نظرآباد قرار گرفته است که حفار میتوانسته با استفاده از نام این روستا محل آثار را نزدیک به آن معرفی نماید. تپه یا قلعه عشقآباد در محدوده روستای عشقآباد قرار گرفته و از گذشته دور نیز هیچ گاه این محل جزو چالتلخان محسوب نمیشده است و حتی اهالی چالتلخان نیز با این آثار بنام روستای خود بیگانه بوده و میباشند. کهنسالان عشقآباد از این آثار به عنوان آتشکده و معبد نام میبرند و نسل حاضر نیز این محل را با همین عنوان میشناسند و هیچ ارتباطی میان عشقآباد و چالتلخان قائل نیستند. در نقشهها و تصاویر مورد استفاده در کتاب چالتلخان تالار ستونداری با شش ستون آجری در دو ردیف سه تایی نشان داده شده است که با دیوارهایی خشتی محصور شده است. ستونها و دیوارها با پوششی از گچ با نقوش قالب زده تزیین شده بودند، از آن آثار امروزه فقط دو ستون که در حال تخریب میباشند بر جای ماندهاند و دیوارهای خشتی نیز نسبت به زمان حفاری صدمه بسیار دیدهاند.
همان طوری که اشاره شد، معرفی محل این اثر باارزش از ابتدا اشتباه بوده و محققان بعدی نیز بدون توجه به این اشتباه و به تبعیت از گزارش حفار (اشمیت) در معرفی این محل این اشتباه را تکرار کردهاند به گونه ای که آثار به دست آمده از عشقآباد، حتی در فرهنگها نیز به نام چالتلخان یا چال طرخان معرفی شدهاند.
محوطه باستانی عشقآباد در تاریخ (۳۰/۳/۱۳۱۵) مطابق با هشتم ژوئن ۱۹۳۶ به شماره (۲۵۵) در فهرست آثار ملی به ثبت رسیده است. در پرونده ثبتی مشخصات بنا را چنین نوشتهاند:
(مشخصات بنا: سطح زمینی به شعاع سیصدمتر که مرکز آن وسط تپه بزرگی معروف به چالتلخان باشد.)
با توجه به اینکه حتی در معرفی نام تپه نیز اشتباه شده است، لذا به منظور پیشگیری از اشتباه آیندگان موارد زیر پیشنهاد میگردد:
۱- جهت رفع این خطا ضروری است که پرونده مطالعاتی محوطه باستانی عشقآباد تهیه و نسبت به تعیین عرصه و پیشنهاد حریم تپه عشقآباد تحت عنوان محوطه باستانی عشقآباد اقدام گردد و نام ثبتی اثر از چالتلخان به عشقآباد اصلاح گردد.
۲- پس از انجام پیشنهاد فوق به مدیریت موزه ملی ایران پیشنهاد شود تا نسبت به اصلاح زیرنویس آثار مکشوفه منسوب به چالتلخان به نام واقعی آن (عشقآباد) اقدام نمایند.
در محدوده شهرستان ری آثار بسیار با ارزشی از دیدگاه تاریخی و فرهنگی و به خصوص گردشگری وجود دارد که بسیار ناشناس مانده و در حال تخریب میباشند. اما محوطه باستانی عشقآباد از جمله آثاری است که روی آن مطالعه شد، اما به حال خود رها شده است. با تمامی تخریبها و آسیبهای وارده بر محوطه عشقآباد میتوان با توجه به آثار باقی مانده از دیوارها با کمترین هزینه ممکن ضمن پاکسازی محوطه نسبت به مرمت و احیا بسیاری از بخشهای آن اقدام نموده و این محوطه با ارزش باستانی را در معرض دید و مطالعه قرار داد.
محوطه باستانی عشقآباد در صورت مرمت و محصور شدن به علت همجواری با مجموعه باستانی تپه میل میتواند از دیدگاه گردشگری بسیار مورد توجه قرار گیرد.
تقسیم بندی طبقات در دوره ساسانی بر همان اساسی است که در اوستا آمده است، طبقات چهارگانه ساسانی عبارت بودند از:
- الف- روحانیون (آسروان asravan )
- ب- جنگیان (ارتشتاران)
- ج- مستخدمان اداری (دبیران)
- د- توده مردم (روستاییان یا واستریوشان)
صنعتگران و شهروندان که به هوتوخشان که هر یک از طبقات چهارگانه خود به چندین دسته تقسیم می شد. بطور کلی جامعه عصر ساسانی جامعه ای طبقاتی بود که نظام کاستی به دشت در آن اعمال می شد. البته علاوه بر طبقه بندی های فوق که از آن یاد شد در زمان شاپور نیز نوعی طبقه بندی وجود داشته است. که بدان اشاره می کنیم.
- ۱ – شهرداران که فرمانروایانی بودند که از طرف شاه بر مناطق مختلف حکومت می کردند.
- 2 – واسپوهران یا رؤسای طوایف که صاحبان املاک وسیع بودند.
- ۳ – ورزگان(بزرگان) که صاحب منصبان بزرگ دولت،روسای اداره ها و وزرا می شد.
- ۴ – آزادان یا نجیب زادگان که ظاهرا اسواران که افسران لشکر بودند هم در همین طبقه جای می گرفتند.
- ۵ – واستریوشان که همان توده ملت یعنی ورستاییان، صنعتگران، شهروندان و دهقانان بودند.
در حقیقت اگر دیدی واقع بینانه داشته باشیم درمی یابیم که جامعه آن روزگار به دو طبقه کلی تقسیم می شد. طبقه فرادست که شامل خاندان شاهی خاندان های قدیمی حاکمان ولایات و مقامات دولتی و نظامی می شدند. و با نام بزرگان از آنها یاد می شد. و طبقه فرودست؛ که توده مردم بودند و شامل: کشاورزان، صنعتگران و پیشه وران می شد. اما آنچه در ساختار اجتماعی ساسانیان نمودار است؛ تبعیض طبقاتی فاحشی است که ماهیت مردم دوستی آنان را زیر سوال می برد تا آن حد که ارتقا از طبقه فرودست به طبقه فرادست امری محال بود.
تمرکزگرایی دولت ساسانی تغییرات مهمی در تجارت آن دوره ایجاد کرد، علاوه بر آن استقلال شهرهای کاروانی سوریه و بینالنهرین نیز از بین رفت. عموما بازرگانی تحت حکومت ساسانیان همراه با سلسله مراتب قانونی، به خوبی سازماندهی شده بود.
در اواخر سده چهارم میلادی تهاجم بدویان به آسیای مرکزی و ایران شرقی به طور قابل ملاحظهای مانع تجارت در شرق شد. اما با این وجود ، توسعه دیوان سالاری پایدار در هر دو امپراتوری بیزانس و ساسانی و رشد اهمیت تجارت بین آن ها و همچنین تجارت با شرق دور به پیشرفت در طول دوره خسرو اول (۷۹ _ ۵۳۱ م) و جانشینانش کمک کرد.
در این مدت «سغدیان» فعالترین بازرگانان جاده ابریشم بودند. چینیها، میوه، شراب، آثار فلزی (به خصوص از آهن)، زره، ظروف شیشهای و همه نوع سرگرمیهای سغدی را وارد میکردند. برای مثال اسلوب و مضامین هنری ایران ساسانی با طرح طاووس نر و اسبهای بالدار روبهروی هم بر جامههای کتان ظاهر شد که در آسیای مرکزی، چین و حتی ژاپن عمومیت داشت. با این وجود اشیای کمی از این نوع و با منشاء ایرانی باقی مانده است.
ساسانیان برای فروش کالا از مهرهای گلی استفاده می کردند.
کشف مهر ساسانی در حفریات «مانتای» در سریلانکا بازتاب روابط تجاری بازرگانان ایرانی با سرزمین های دور دست است. نشانه های گستره تجارت بینالمللی ساسانیان در آفریقا نیز مشاهده شده ، سکههای یافت شده در آن جا این مساله را تصدیق میکند.
منابع سریانی، پارسی میانه و تلموذی هم در مورد تجارت امپراتوری ساسانی اطلاعاتی به دست میدهند.
در دوره ساسانی، تیسفون مرکز بزرگ تجاری بینالنهرین در ساحل دجله، جانشین بابل و سلوکیه شد.
هنوز هم جاده اصلی که از بالای بینالنهرین، از نزدیک محل امروزی همدان _ تهران (ری باستان)، به درون فلات ایران امتداد می یافت بود و از کنار صحرا میگذشت و از طریق خراسان به آسیای مرکزی یا به سمت هند میرفت زنده است.
نقشهها و سفرنامهها پیوستگی برخی راههای تجاری روزگار باستان را آشکار میکند که هنوز در بیشتر آن ها تردد صورت می گیرد.
همچنین سفرنامههای باقی مانده از دوره ساسانی بر پیوستگی جادههای تجاری دلالت دارد که از سوریه و جنوب بینالنهرین شمالی تا محل تلاقی دجله و فرات ادامه داشت، همان راهی که در دوره پارتیان نیز مورد استفاده بود. ضمن این که در امتداد تمام جادهها عوارض و تعرفه از کاروانها وصول میشد.
رومیان و پارتیان به ترتیب جای خود را به بیزانسیان و ساسانیان دادند که بر سر کنترل تجارت مزبور با هم رقابت میکردند. علی رغم جنگهای همیشگی، در امتداد راههای اصلی نمایشگاهها و بازارهایی برپا میشد و حجم تجارت دائما در حال افزایش بود.
از کتب حقوق سریانی و «ماتیکان هزار دادستان» پهلوی این گونه استنباط میشود که تجارت ساسانیان تا حد زیادی در اختیار اتحادیهها و شرکتها یا خانوادههای بازرگانی بوده که در زمینه قوانین و مقررات حاکم بر خرید و فروش تولیدات خبره بودند. از قوانین تقسیم دارایی و توارث که در کتابهای قانون شرح داده شده تنها اندکی از آن باقی مانده است. به نظر میرسد مالکیت عمومی کالا، زمین و خانهها شایعتر از مالکیت خصوصی بوده است.
اصطلاح «hambāyīh» (شراکت) نه تنها به روابط تجاری بلکه به سایر همکاریها راجع به ساخت کانال های آبیاری و نظیر آن اشاره میکند.
در ابتدا جریان تجارت به جای داد و ستد، بر پایه نظام پولی استوار بود. سکههای نقره با عیار بالا که دولت ساسانی ضرب میکرد به عنوان پول تا واحد تورفان ترکستان نیز مورد استفاده بودند. این سکهها همچنین در تجارت با نواحی بالای رود ولگا در روسیه و دریای سیاه نیز دارای ارزش بود. تجارت اخیر حتی در مقیاسی وسیعتر در دوره اسلامی نیز تداوم یافت. درهم نقره ساسانی مدلی برای سایر پولها در شرق شد. درهم نقره ساسانی مدلی شد برای سایر پولهایی که در شرق، به ویژه نزد هپتالیان و یا در واحد بخارا ضرب میشد.
در خلال حاکمیت طولانی ساسانیان، این سکه فقط در موارد محدودی تحت تاثیر مسائل سیاسی، کمارزش شد؛ یک بار در دوره پادشاهی شاپور اول (۲_۲۴۰ م) و بار دوم وقتی که پیروز (۴۸۴ _ ۴۵۹م) مجبور شده بود، غرامت سنگینی را به هپتالیان بپردازد.
مالیاتها و بهره بالای وامها باعث محدودیت بازرگانان در ایران عصر ساسانی میشد. بازرگانان در این زمره طبقات بالای اجتماع قرار نداشتند. برعکس آن در آسیای مرکزی آنها از احترام بیشتری برخوردار بودند.
در دوره ساسانی طبقه اعیان زمین دار در راس هرم جامعه بودند اما در مناطقی همچون بخارا و سمرقند بازرگانان بزرگ مهمترین نفوذ را در همه امور حکومتی داشتند. نکته مهم این که منابع مکتوب آسیای مرکزی، کتیبهها و همچنین نامهها، بیشتر به ساخت کانالها یا مخازنی برای آب و یا به امور مالی اختصاص دارند، در صورتی که کتیبههای ساسانی دارای مضامین مذهبی یا سلطنتی هستند.
مقارن با اواخر دوره ساسانی رقابت با بیزانس برای کنترل تجارت هند تشدید شد. ساسانیان بحرین و عمان را در کنترل داشتند و در سال ۵۷۰ م یمن یک پایگاه ایرانی شد. «کوسپاس» رقابت بین بازرگانان بیزانس و ساسانی را در ساحل غربی هند توصیف کرده و «پروکوپیوس» اظهار میدارد که ایرانیان تمام تجارت هند را در دست داشتند.
در خصوص تجارت مناطق شمالی، اطلاعات قابل مقایسه نیست، اما مقادیر زیادی سکههای نقره، ظروف و سایر آثار ساسانی و یا از آسیای مرکزی در روسیه پیدا شده است. این یافتهها به ویژه وقتی با مقادیر اندک نقره بیزانس مقایسه شود مدرکی برای تسلط ساسانیان بر این مسیر محسوب میشوند. ایرانیان از شمال خزر، کهربا، عسل، موم و سایر کالاها را وارد میکردند.
در طول تاریخ، طلا به قیمت بالایی در هند به فروش میرفت. به نظر میرسد این مساله که دلیل عمده به دست نیامدن اشیای زرین، غیر از سکههای طلا، از آسیای مرکزی و ایران بوده تقریبا از آغاز تاریخ عمومیت داشته است. در اوایل سده دوم قبل از میلاد کوشانیان، آخرین سلسله شرق فلات ایران بودند که مقادیر معتنابهی سکههای طلا در روزگار باستان ضرب کردند. حکام بعدی غالبا نقره ضرب میکردند، البته این بدان معنی نیست که معادن طلای کوههای آلتایی، تیانشان و جاهای دیگر از تولید دست کشیده باشند. طلا بیشتر از آسیای مرکزی و ایران به جنوب بوده میشد.
تجارت داخلی شاهنشاهی ساسانی نیز دارای اهمیت بود. کالاهای اصلی شامل اجناسی چون مواد غذایی، جبوبات، شراب، خشکبار، روغن خوراکی و مانند آن میشد که کمتر جنبه تجملی داشتند. همچنین پارچه، لباس، ظروف شاهنشاهی ساسانی و در آسیای مرکزی یافت میشد. احتمالا در هر دو ناحیه محصولات لبنی، گوشت، پشم و فرشهای بافته شده با وسایل و ظروف معاوضه میشد. مواد غذایی توسط روستاییان ساکن تهیه میشد.
قوانین و مقررات، معاملات داخلی را نیز همانند تجارت بینالمللی نظم میبخشید. شرکت ها تامین محصولات مورد نیاز بازار را تقبل میکردند که خانوادهها یا تجار بزرگ در آن جا (بازار) محصولات یا خدمات را به معرض فروش میگذاشتند.
اطلاعاتی در دست نیست که آیا سیستم پستی همانند دوره هخامنشیان وجود داشته است، اما پیکها و کاروانها، پیغامها و کالاها را به هر سو میرساندند. میتوان پذیرفت که سازمانهای خصوصی و حکومتی، بازرگانی درون مرزهای شاهنشاهی را اداره میکردهاند، البته، درک ما در این رابطه غیر مستقیم و از طریق کتابهای قانونی است.
گسترش وسیع تجارت در دوره اسلامی به مقدار زیادی مرهون تجربیات پیشین ساسانیان و مردمان آسیای مرکزی بوده است. اما همچنان که مرزهای خلافت اموی فراتر از حدود امپراتوریهای ساسانی و آسیای مرکزی رفت، تجارت و بازرگانی نیز به سطوح سابق خود بازگشت.
از بین رفتن بسیاری از مرزهای داخلی، گذشته از انحصارات تجاری بیزانس و ساسانی، پیشرفت قابل ملاحظهای به خصوص برای حکومتهای واحد آسیای مرکزی به ارمغان آورد.
طبری گوید وقتی که که قباد فرار کرده ، نزد هیاطله رفت ، دختر دهقانی را در نیشابور گرفت . از او خسرو متولد شد. قباد او را بسیار دوست میداشت ، زیرا تولد او با فوت بلاش و بر طرف شدن جنگ خانگی متصادف شد و او این تصادف را به فال نیک گرفت .
چون قباد پسران دیگری داشت که از خسرو به تخت سلطنت نزدیکتر بودند ، در اواخر عمر خود بدین فکر افتاد که چنانکه امپراتور روم آرکادیوس پسر خود (تئودوس) را به یزگرد اول سپرد او هم خسرو را به یوستن امپراطور روم بسپارد تا بعد از فوت او با همراهی قیصر بر تخت نشیند .
با این قصد اقدامی کردکه امپراطور جواب رد داد و دلیل مشخص بود :
ممکن بود برای روم در آینده موقعیتی پیش آید و او مجبور گردد که سیاست را فدای درست قولی خود نماید . چنانکه یزدگرد در چنین موقعیتی واقع گردید .
امر بدین حال بود تا قباد فوت کرد و بر سر تخت بین خسرو ، کیوس و جام برادران او منازعه درگرفت ، ولی از جهت همراهی مهبود که وزیر بود و سرعت اقدامات خسرو ، اورنگ و دیهیم شاهی نصیب او گشت .
کارهای مهم خسرو را باید به دو قسمت تقسیم کرد .
سیاست داخلی
در این قسمت ، تمام توجه خسرو ، در ابتدای امر به این موضوع متوجه بود که ایران را از حال انقلاب افکار بیرون آورده ، به حالت طبیعی برگرداند . زیرا مذهب مزدک به حدی در ممالک ایران سرایت کرده و طرفدار یافته بود که حتی در ارمنستان مسیحی هم مردم به دو فرقه مزدکی و غیر مزدکی تقسیم و با هم در منازعه شده بودند .
خسرو ، دو نوع اقدام را لازم دید :
برانداختن مزدک و مزدکیان و رفع جهاتی که باعث پیشرفت این مذهب شده بود . بنابراین با یکدست به قلع و قمع قائد این مذهب پرداخت و با دست دیگر اصلاحات مهمی انجام داد .
مزدک چون در زمان قباد فرار نمود ، سالم ماند ولی حالا به حکم خسرو دستگیر و با عده زیادی از پیروان خویش به قتل رسید .
پس از آن چون خسرو میدانست که موجبات پیشرفت این مذهب سنوات قحطی زمان فیروز و تعدیات عمال دولتی به مردم و نفوذ نجبا و روحانیون بود به اصلاحات پرداخت و تعدیل مالیاتها را مقدم داشت .
بالحاصل بر اثر ممیزیهایی که به جد و جهد خسرو به اتمام رسید تکلیف مالیات بده معلوم و بار او سبکتر گردید .
ثانیا قضاتی به ولایات فرستاد تا به عرایض مردم رسیدگی و از تعدیات مامورین دولتی جلوگیری کنند .
نگاره خسرو انوشیروان دادگر در طاق بستان
ثالثا برای سرعت اجرای احکام و جلوگیری از نفوذ متنفذین ، ایران را به چهار قسمت تقسیم کرده ، برای هر یک فرمانروایی با اختیارات فوق العاده معین نمود . هر یک از این قسمتها را پادگس و فرمانروا را پادگس بان می نامیدند .
رابعا قشون چریکی در زمان او مبدل به قشون دائمی شد و برای سپاهیان و صاحب منصبان حقوق و جیره مقرر گردید . علاوه بر این اقدامات ، شاه به شخصه به امور قضایی رسیدگی میکرد و احکامی که میداد بسرعت در تمام بلاد ایران اجرا میشد .
پس از اصلاح امور لشگری و کشوری خسرو به معارف پرداخت ، چنانکه در جای خود بیاید .
راجع به امنیت مملکت علاوه بر جنگهایی که خسرو با مردمان صحراگرد مانندهیاطله و خزرها و غیره کرد و آنها را مطیع یا مخذول نمود قلاع و سدهایی متعدد لذای جلوگیری از تاخت و تاز آنها ساخت ، مانند سد دربند در قفقازیه و قلاع گرگان و اترک و غیره .
از کارهای خسرو ، یکی هم توجه مخصوصی است که نسبت به زراعت و صنایع و تجارت داشت :
برای پیشرفت زراعت ، زمین و تخم و حیوان اهلی به زارعین داد و برای ازدیاد سکنه ، امر کرد هر مردی تاهل اخیار نماید . گدا و ولگرد را مجازات نمود و راههایی برای رونق تجارت فراهم آورد و مسافرین خارجه را با مهربانی پذیرفت . چون این کارهای خسرو آرامش ایران و رفاه مردم را تامین کرد او را انوشه روان خواندند .
سیاست خارجی
وقتی خسرو بر تخت نشست ، اوضاع مقتضی هیچ گونه خصومتی با روم شرقی نبود، چه خسرو به خوبی میدانست که باید بدوا به اصلاحات داخلی پرداخته ، مملکت را به حالت طبیعی برگرداند .
یوستی نین امپراتور بیزانس هم چون به امور ایتالیا و آفریقا مشغول بود و سردار نامی او بی لی زار پیشرفتهای بزرگی داشت ، هیچ نمی خواست در مشرق با ایران طرف شود ، بنابر این دولتین عهدنامه ای به شرایط زیر منعقد نمودند :
۱- دولت بیزانس باید سالانه مبلغی به دولت ایران بپردازد و دولت ایران هم یک ساخلو قوی در دربند و جاهای دیگر قفقاز نگاه بدارد . (دولت روم از گنجاندن چنین ماده ای در عهدنامه احتراز داشت ، چه تادیه مبلغی را همه ساله به ایران یک نوع باج تصور میکرد) .
۲- هر قدر از ولایت لازیکا قبل از جنگ قباد با روم شرقی در تصرف طرفین بود منبعد هم به همان حال باقی خواهد ماند (گرجستان غربی امروزی را چنین مینامیدند و در زمان قدیم آنرا کلشید میگفتند)
۳- رومی ها میتوانند شهر دارا را تصرف نمایند ، ولیکن آنجا را نباید مرکز قوای خود در بین النهرین قرار دهند .
۴- ایران و بیزانس با هم متحد خواهند بود (۵۳۲ م) .
نقش نگاره خسرو انوشیروان دادگر روی ظرفی از طلا
یوستی نین بعد از این صلح به جهانگیری در ایتالیا و آفریقا پرداخت و به واسطه سردار مشهور خود بی لی زار فتوحات درخشانی کرد .
از این بهره مندیهای روم خسرو در اندیشه شد، زیرا قوی شدن امپراتوری روم شرقی را برای ایران خطرناک میپنداشت . در بادی امر، خسرو می خواست تعویضاتی از یوستی نین بخواهد، ولیکن بزودی از این خیال منصرف گردید. زیرا بدین ترتیب مقصود اصلی او که ممانعت از قوی گشتن بیزانس بود حاصل نمیشد ، این بود که تصمیم به جنگ گرفت .
جنگ اول با بیزانس
برای جنگ ، بهانه ای لازم بود که بزودی به دست خسرو آمد . توضیح آنکه بین دو ملک عرب حارث ابن جبله و منذربن نعمان منازعه ای روی داد .
اولی ملک غسان و تحت الحمایه روم شرقی بود و دومی که در حیره سلطنت داشت از ملوک لخمی و دست نشانده ایران . یوستی نین در منازعه آنها دخالت نموده ، بدون رجوع به دولت ایران خود را حکم قرار داد .
انوشیروان که در پی بهانه بود از این قضیه استفاده کرده ، با لشگری جرار از دجله گذشته به بین النهرین تاخت و بعد بیدرنگ از فرات گذشته و به طرف شامات و انطاکیه را که عروس شهرهای آسیای غربی بود تسخیر نمود و غنائم زیاد از آنجا آورد .
دولت بیزانس که در جاهای دیگر مشغول جنگ بود و این ضربتها برای او ناگهانی بود مضطرب گردید . پس از آن مذاکرات صلح از طرف رومی ها شروع شد و انوشیروان که به مقصود خود رسیده بود پیشنهاد را پذیرفت .
شرایط صلح چنین بود که :
۱- دولت بیزانس پنج هزار لیبرای طلا (سیصد و بیست و پنج هزار مثقال طلا) برای غرامت جنگ بپردازد
۲- مبلغ پانصد لیبرای طلا سالیانه برای نگهداری قوای ساخلو در دربندهای قفقازیه به ایران تادیه کند (۵۴۰م)
این صلح هم دوامی نداشت و در سر لازیکا باز جنگ شروع شد . چنانکه ذکر شود .
نوشته اند شهر انطاکیه به قدری پسند خاطر انوشیروان شد که در نزدیکی تیسفون (مدائن) به توسط یونانی ها شهری مشابه آن ساخت که معروف به (به ازاندیو خسرو) گردید ، یعنی شهر خسرو که بهتر از انطاکیه است .
جنگ دوم با بیزانس ( جنگ برای لازیکا)
از جهت همجواری ایران و بیزانس با لازیکا نفوذ هر دو در این جا کاملا احساس میشد و روم در شهر پترا (در کنار دریای سیاه ) حاکمی معین کرده بود . در این زمان حاکم آنجا تجارت را انحصاری کرد و پادشاه لازیکا که از این اقدام ناراضی بود بر ضد رومی ها قیام و از ایران استمداد نمود .
انوشیروان این موقع را مغتنم شمرد که حدود ایران را به دریای سیاه برساند و در آنجا بحریه ای تاسیس و قسطنطنیه را در مواقع لازم تهدید نماید .
نقش خسرو در روی سکه های ساسانی
این بود که فورا قشونی برداشته وارد لازیکا شد و شهر پترا را محاصره کرده ، گرفت .
هر چند این ولایت به تصرف ایران درآمد ، ولیکن رفتار ایرانی های زرتشتی با اهالی عیسوی ضدیتی بین آنها ایجاد کرد و به نقاصد انوشیروان صدمه زد . پس از چند سال جنگ چون طرفین خسته شده بودند و به علاوه انوشیروان در جاهای دیگر کارهای مهمتری داشت قراری راجع به متارکه ۵ ساله داده شد و این متارکه در۵۶۲ م ، با شرایط زیر مبدل به صلح پنجاه ساله گردید :
۱- دولت ایران لازیکا را تخلیه کرده ، به روم واگذار میکند و دولت روم متعهد میشود که در ازای این اقدام در مدت پنجاه سال ، سالی سی هزار سکه طلا به دولت ایران بپردازد . ( تادیه سالیانه این وجه را باج تلقی کرده اند .
۲- مسیحیان ایران در مذهب خود آزاد خواهند بود ، ولیکن حق تبلیغ نخواهند داشت .
۳- دولت ایران ساخلو قوی در دربند قفقازیه نگاه خواهد داشت .
جنگ با هیاطله
انوشیروان از صلح خود با بیزانس استفاده کرده ، به مملکت هونهای سفید قشون کشی نمود و برای اطمینان از پیشرفت خود قبلا با ترکها اتحادی بر ضد آنها منعقد کرد .
برای تامین این عهدنامه ، انوشیروان دختر خاقان ترک را گرفت .
کیفیات این جنگها مشخص نیست ، در همین حد باید اکتفا کرد که در بین جنگ ، پادشاه هیاطله کشته شد و این مملکت بین ایران و خاقان ترکها تقسیم شد .
بدین سان که جیحون سر حد شمال شرقی ایران شد و باختر و طخارستان ( درمشرق باختر ) و زابلستان و رخج جزو ایران گردیدند . ( تقریبا در حدود ۵۵۷ م )
بعضی از مورخین معتقدند که مستملکات ایران در هند که به واسطه فشار هونها موقتا از تصرف ایران خارج شده بود در این زمان برگشت و بنابر این ، سند و پنجاب را جزو ممالک ایران در آن زمان میدانند .
چون بار اولیست که در معادلات تاریخی تا این زمان اسمس از ترکها برده میشود لازم به توضیح است که ترکها تیره ای از هونها بودند و این تیره که موسوم به (آسنا) بود از فشار امپراتور چین در ۴۳۳ م به طرف مغرب کوچانیده شد و ازمنه بعد به دو قسمت تقسیم گردید .
خسرو انوشیروان دادگر – عادل نقش شده بر روی ظرف ساسانی
قسمت شرقی در اراضی واقه بین مغولستان و کوههای اورال سکنی گزید و قسمت غربی صفحاتی را اشغال نمود که بین کوههای آلتای و سیحون واقع بود . کلمه ترک از کوهی است که شبیه کلاهخود است و کلاهخود را در زبان ترکی دورک Durk می گفته اند .
پادشاه این قوم در آنزمان ، لقب خاقانی داشت و اولین خاقان ترکها تومن نام داشت که در حدود ۵۳۳ م فوت نمود .
خاقان ترکها را که معاصر انوشیروان بوده مکان خان نامیده اند ۵۵۴ م .
جنگ با خزرها
مقارن این زمان ، انوشیروان به خزرها نیز پرداخت . چه اینها هم در ولایات سرحدی ایران مرتکب قتل و غارت میشدند . جنگ با بهره مندی ایرانیها خاتمه یافت . برای ترس و رعب آنها انوشیروان هزارها نفر از این مردم را کشت و غنائم زیاد از آنها برگرفت .
دست نشاندگی یمن
در زمان انوشیروان یکی از شاهزاده گان خاندان حمیر که در یمن سلطنت داشت به دربار ایران پناهنده شده برای استرداد تاج و تخت از دست رفته از انوشیروان استمداد کرد .
توضیح آنکه در اوایل قرن ششم میلادی حبشی ها که مسیحی بودند یمن را تصرف کردند و سردار حبشی ابرهه که فتوحاتی کرده بود حکومت خود را در اینجا محکم نموده ، کلیساهایی در صنعا بنا کرد .
امپراتور روم از این اوضاع خوشنود و انوشیروان مکدر شد . این بود که انوشیروان از پناهنده شدن شاهزاده مزبور استفاده کرده وهرز نامی را با قشونی برای تصرف یمن فرستاد و این سردار از خلیج فارس تا یمن با بهره مندی پیش رفت و عدن را تصرف کرده ، حبشی ها را از یمن براند (۵۷۰م)
پس از آن خانواده حمیر برقرار و دست نشانده و دست نشانده ایران گردید ، وهرز و سپاهیان ایرانی در آنجا مانده با اهالی مخلوط شدند . چنانکه اعراب دوره اسلامی آنانرا ابناء مینامیدند .
جنگ با ترکها
ترکها پس از آنکه قسمتی از مملکت هیاطله به تصرف آنها در آمد قوی شدند و دیزابول خاقان ترکها سفیری در ۵۶۷م ، به دربار ایران فرستاد تا عهدنامه اتحادی فیمابین منعقد گردد .
انوشیروان از این اقدام او سخت دلتنگ گردید و چندی بعد سفیر ترک مرد . ( تصور بر این است که انوشیروان او را زهر داده)
در اثر این قضیه ، خاقان ترکها غضبناک گردیده ، سفیری به بیزانس فرستاد و سفیری نیز از قسطنطنیه نزد خاقان رفت (۵۶۹م) و ضمنا ترکها بنای تاخت و تاز را در حدود ایران گذاشتند ، ولیکن همین که سپاه ایران به طرف ترکستان رفت عقب نشستند .
بعد چون دیزابول دید که در میدان جنگ نمی تواند با ایران طرف شود باز سفیری نزد امپراتور روم فرستاده ، دولت روم شرقی را تحریک کرد که معاهده خود را با ایران نقض کند ۵۷۱م .
تحریکات خاقان ترک در دربار روم موثر افتاد ، زیرا زمینه حاضر بود .
توضیح آنکه امپراتور روم یوستن دوم از فتوحات انوشیروان در اطراف ایران سخت نگران شده بود و می ترسید که قوی شدن ایران موازنه را بر هم بزند و دیگر اینکه انوشیروان در این زمان ۷۰ سال داشت و قیصر گمان میکرد که شاه ایران از جهت پیری فرماندهی را بر عهده نخواهد گرفت و لذا عمر جنگ کوتاه خواهد بود .
بنابراین معاهده ۵۶۲ م را شکست و قشون رومی نصیبین را محاصره کرد ( میل دولت روم را به داشتن ارمنستان و نیز گرجستان متوان یکی از این جهات دانست )جنگ سوم با بیزانس
شاه همین که از نقض معاهده و محاصره نصیبین آگاه شد برخلاف انتظار امپراتور روم ، خود بشخصه فرماندهی را عهده دار گردید و با سرعت شگفت آوری از دجله گذشته ، به کمک نصیبین شتافت .
بعد لشگر روم را از آنجا رانده ، تا دارا پیش رفت ، و این شهر را محاصره نمود .
در همان وقت یک سقون طیار مرکب از شش هزار سوار زبده به سرداری آذرمهان به سوریه حمله برد . این ستون اطراف انطاکیه را آتش زده و شهر آپاما را خراب کرده ، برگشت و به اردوی ایران در زیر قلعه دارا ملحق شد (۵۷۲م)
در سال ۵۷۳م قلعه دارا به تصرف لشگر ایران درآمد . توضیح اینکه علاوه بر آلات و ادوات محاصره که انوشیروان برای تصرف آن به کار برد ، آب شهر را برگرداند و قلعه مجبور شد که تسلیم شود .
سقوط دارا اثر عجیبی در دنیای آنروز کرد ، زیرا این شهر ، قلعه محکم رومی ها در شرق بود و تسخیر آن محال به نظر می آمد .
بر اثر این فتح ، یوستن دیگر نتوانست سلطنت کند . استعفا کرده ، جای خود را به کنت تی بریوس داد و در این موقع فهمید که شیر پیر هنوز قوی و خطرناک بوده ، امپراتور جدید پس از اینکه بر تخت نشست چاره را در این دید که به مدت یک سال قرار داد متارکه منعقد نماید .
این متارکه را به چهل و پنجهزار سکه طلا خرید و مشغول جمع آوری لشگری از مردمان تازه نفس و قوی سواحل دانوب و رودرن گردید . ولی بعد از انقضای مدت متارکه ، باز جرئت نکرد که جنگ را شروع کند و در نتیجه برای سه سال قرارداد را تجدید و قبول نمود که سالی سی هزار سکه به ایران بپردازد .
پس از آن ، انوشیروان به ارمنستان رفته ، آن را مطیع نمود و بعد به ارمنستان روم داخل شد ه در آنجا از کورس سکایی که با عده زیادی از سک ها در خدمت قیصر روم بودند یک شکست جزئی خورد ، ولی به زودی این شکست را جبران نمود .
توضیح آنکه شبانه با مشعلهای افروخته به طرف اردوی روم حمله برده آن را شکست داد و پس از آن برای گذرانیدن زمستان به ایران مراجعت کرد در ۵۷۶م .
قشون رومی شکست فاحشی از انوشیروان خورد و در سالهای بعد طرفین مشغول جنگ بودند ، بی آنکه نتیجه قطعی برای یکی از آنان حاصل شود .
پس از آن انوشیروان که مورد حمله قشون روم واقع شده بود برای تعیه لوازم جنگ ، از دجله گذشته به تیسفون وارد شد و بزودی درگذشت .
خصال انوشیروان
مورخین شرقی انوشیروان را بزرگترین شاه ایران قدیم دانسته اند . جهت آن معلوم است :
شاهانی مانند کوروش و داریوش بزرگ از خاطرها فراموش شده بودند، ولی حالا که آشنایی با اوضاع ایران قدیم بیشتر است نمی توان انوشیروان را دارای این مقام دانست . اما در این که او بزرگترنی پادشاه ساسانی بوده است تردیدی نیست .
به طور کلی تاریخ نشان میدهد که نادر است که شخصی صفات سرداری را با خصایص مملکت داری یکجا جمع کرده باشد . درباره انوشیروان نیز میتوان گفت که صفات و خصایص مزبور در او جمع بوده :
او شاهی است عادل و سخت ، جنگی و مدیر ، سردار و سائس و این صفات او هویداست .
در زمان او سلسله ساسانی به اوج عظمت خود رسید :
امپراتوری های روم شکستها خوردند و غرامتها دادند . دولت هیاطله برای همیشه از صفحه روزگار نابود گردید . خزرهای شمالی تنبیه شدند . ترکهای آنطرف جیهون به جای خود نشستند . حبشی ها را از یمن راندند و این مملکت دست نشانده ایران گردید .
از طرف دیگر اصلاحات او در امور داخلی ایران روح جدیدی به کالبد ایران دمید و ایرانی برای مرتبه اولی با علوم یونانی آشنا شد .
این نکته نیز جالب توجه است که انوشیروان آخرین ستاره ای بود که در افق ایران باستان درخشید ، چه ایرانی بعد از افول آن به واسطه خبط های جانشینهای او و جهات دیگر با سرعت رو به انحطاط رفت و دیری نگذشت که دولت اردشیر پاپکان منقرض گردید و از برای ایران تاریخ جدیدی شروع شد .
بنابر این انوشیروان عادل آخرین شاهی است که عظمت ایران باستانی را در شخص خود مجسم کرده است .
موافق روایات ایرانی ، شخصی که به انوشیروان در اصلاحات مملکتی کمکهای گرانبهایی کرده بود ، بوزرجمهر (بزرگ مهر) است .
این شخص در ابتدا معلم هرمز پسر انوشیروان بود و چون شاه دانایی و لیاقت او را مشاهده کرد ، او را به وزارت انتخاب نمود .
در باب عقل و کفایت این وزیز حکایتهای زیاد گفته اند و نوشته اند که در این مختصر نمی گنجد .
گویند بوزرجمهر در زمان خسروپرویز وبه امر او به قتل رسید .
جنگ قادسیه، در ۱۴ هجری قمری (۶۳۵ میلادی) بین سپاه ایران و اعراب مسلمان در حمله اعراب به ایران در سرزمین قادسیه (کربلای کنونی) اتفاق افتاد.
نقشهٔ جنگهای خالد بن ولید در سواد (عراق)
پس از اینکه ابوبکر خلیفهٔ مسلمین فتنههای داخلی عربستان را فرونشاند و به حروب الردةجنگ های ارتداد پایان داد. در محرم سال دوازدهم هجری قمری خالد پسر ولید را مأمور عراق ساخت. در آن أوقات المثنی بن حارثه الشیبانی بأجازه خلیفه در آنحدود میگذرانید و با «حرمله» و «سلمی» و «عیاض بن غنم» به خالد پیوستند. چون این اخبار به «هرمز» فرمانده ایرانی آن اطراف رسید وقایع را بدربار اطلاع داده در مقابل دشمن شتافت در حفیر که یکی از ثغور مهم ایران نزدیک خلیج فارس بود جنگی واقع شد که معروف به ذات السلاسل است. «هرمز» در مبارزه باخالد بسر ولید کشته شد وبر لشکر او شکست وارد آمد. پس از آن در الیس (ساحل رود فرات) جنگ دیگری رخ داد چون فتح نصیب خالد شد عدهٔ زیازی از سربازان ایرانی به اسارت افتادند. سپس خالد متوجه حیره گشت. مرزبان آنحدود بدون اینکه اقدام بجنگ کند در مقابل لشکر عرب فرار اختیار کرد. وپیروزی از نصیب لشکر خالد بود. در واقعهٔ انبار خالد بلشکر خود دستور داد چشم دشمنان را هدف تیر قرار دهند وهزار چشم را یکمرتبه نابینا ساختند، وازهمین سبب این جنگ را ذات العیون نامند ودر نتیجه شیرزاد مجبور بصلح شد. پس از فتح انبار خالد به طرف عین التمر شتافت وهنگامی که «عقة بن أبی عقة» مشغول صف آرائی بود شخصاً ویرا بغل کرده أسیر ساخت. لشکر عقة بدون جنگ رو بفرار نهاد وبه حصار آنحدود پناهنده گشت. خالد بدون جنگ همه سربازان را اسیر نمود. سال بعد (۱۳ هجری قمری) ابوبکر خالد را با نصف لشکرش مأمور شام ساخت و نصف دیگر لشکر در عراق تحت فرماندهی المثنی بن حارثه الشیبانی باقی ماند.
دراین سال هرمز جازویه از المثنی شکست خورد ، وابوبکر هم در همین سال فوت کرد وعمر برجایش نشست. عمر مجدداً المثنی را که که موقع بیماری ابوبکر بمدینه آمده بود با ابوعبیده ثقفى وعدهٔ دیگر به عراق باز فرستاد. المثنی به حیره آمد و پس او یک ماه «ابوعبیده» به أو پیوست. رستم فرخزاد دهقانان فرات را بر عرب بشورانید و در واقعهٔ معروف به جسر یا «مروحه» (در ساحل فرات) لشکر عرب شکست فاحش خورد «ابوعبیده» زیر پای فیل لگدمال شد و «مثنی» مجروح گردید وبا زحمت زیاد لشکر عرب توانست با دادن چهار هزار نفر تلفات به آن طرف جسر عبور نماید. بهمن جاذویه عزم تعقیب آنان را داشت ولی اوضاع در ایران طوری بود که بهمن مجبور گردید از آن خیال منصرف شود. در واقعهٔ بویب فتح نصیب عرب گردید و «مهران» سردار ایرانی کشته شد.
داستان جنگ
در چهار دهمین سال هجری قمری برابر با ۶۳۵ میلادی یزدگرد سوم شهریار ایران لشکری بالغ بر هفتاد هزار نفر جمعآوری کرده و سرداری این لشکر را به رستم فرخزاد واگذاشت ودر مقابل سپاه عرب فرستاد. در همان احوال «المثنی» سردار عرب بواسطهٔ زخمی که در جنگ «جسر» برداشته بود در گذشت، واز سوی خلیفه عمر بن خطاب سعد پسر ابی وقاص به جانب عراق مأموریت یافت وبا زحمت زیاد سی هزار لشکر در «سواد» گرد آورد. سعد در قادسیه خیمه افراشت. «رستم» نهر (العتیق) را باخاک و خاشاک وچوب ونی پر کرده از آن عبور نموده و در مقابل لشکر عرب صف آرائی نمود. این سردار از فرات عبور کرده داخل سواد شده دنبال لشکریان عرب افتاد. جنگ قادسیه که مانند نبرد ایسوس در شمار جنگهای قطعی دنیا بشمار میآید این هنگام رخ داد. این جنگ در چهار روز متوالی دوام داشت. در آن روز به علت بیماری تب سعد قادر بر جنگ نبود و خالد بن عرفطه را مأمور این کار ساخت.
- در روز اول اسبهای عرب از فیلان که آنها را جلو نگاهداشته بودند فرار کردند. چنین به نظر میآمد که فتح با لشکر ایران است ، جناحین لشکر عرب در مضیقه افتاده وبا اشاره سعد که ناظر اوضاع بود گروهی از تیر اندازان عرب فیل سواران را هدف ساخته آنها را بزمین افکندند وبدین وسیله عرب توانست حمله رستم را رد کند واز شکست حتمی نجات یابد، روی همرفته خسارت لشکر عرب بیش از ایرنیان بود.
- در روز دوم لشکر امدادی عرب که از شام رسیده بود وارد میدان شد . و نبردهای تن به تن بین پهلوانان دو سپاه صورت گرفت. هنگام مبارزه سه نفر از سرداران ایرانی که از آن جمله «بهمن ذوالحاجب» و «بندوان» بودند کشته شدند. ولی نتیجهٔ قطعی بدست نیامد. چند نفر از فراریان لشکر ایران بعربها آموختند که هرگاه خواسته باشند دفع فیلان را نمایند بهترین تدبیر آنست که خرطوم یا چشم آنهارا هدف گیرند.
- در روز سوم بار دیگر فیلها در خط جنگ ظاهر شدند، عربها بهمان طریق فیلانرا زخمی کرده آنها را از میدان کار زار بدر بردند. قعقاع بن عمرو رییس نیروی امدادی که از شام آمده بود چشم فیل بزرگ سفیدی را با نیزه کور کرد، دیگری با فیل دیگر نظیر این را معمول داشت. بالاخره فیلها برگشته در لشکر ایران باعث اختلال شدند. دو لشکر بیگدیگر نزدیک شده تا زوال آفتاب با شمشیر و نیزه جنگیدند وفتح نصیب هیچیک از طرفین نشد. پس از جنگ رستم برای آسایش افراد لشکر خویش از (نهر العتیق) بدانطرف عبور کرد. این نکته قابل توجهاست که لشکر رستم اغلب از افراد تازه کار و جنگ نیازموده تشکیل شده بود ودر آن چند روز سخت خسته گردیدند. اعراب به سبب رسیدن قوای عمدهای از شام قویدل شده و شب هنگام روحیهٔ مسلمانان بهتر از روحیهٔ لشکر ایران بود. چون عربها خیال ایرانیان را دریافتند که شب مایل باستراحتند، دسته أی از سربازان عرب همراه دو تن از سرداران لشکر مسلمان هر کدام جداگانه در تاریکی شب به لشکر ایران شبیخون زده عده أی را بکشند، و جنگ در تمام شب جریان داشت. این شب را «لیلة الهریر» مینامند ، چه صداهایی شبیه به صدای شغال وسگ از مجروحین طرفین فضا را پر کرده بود. همچنین در برخی روایات «لیلة القادسیه» نیز نامیده شدهاست.
- در روز چهارم یعنی روز آخر جنگ اعراب قلب لشکر ایران را متزلزل ساختند،وکار لشکر ایران را یکسره وتقدیر بر جنگ قادسیه خاتمه دارد. هنگام کار زار طوفانی سهمگین برخاست، گرد وغبار ، و شن زیاد به سر و روی سپاه ایران میریخت ولی اعراب که پشت به طوفان بودند چندان صدمهای ندیدند . طولی نکشید که «هرمزان» حکمران شوش و «فیروز» عقب نشستند.
رستم فرخزاد در کنار درفش کاویان ایستاده بود و سپاه ایران را رهبری میکرد. در همان احوال تندباد عجیبی برخاست وچادری که تخت رستم زیر آن قرار گرفته بود برکند. رستم بزیر بار قاطری پناهنده گشت. هلال بن علقمه باضربت شمشیر بدون اینکه بداند زیر آن بار کیست طناب آن را برید لنگه أی از بار قطع شده رستم را صدمه رساند. رستم خودرا در (نهرالعتیق) انداخت و بنای شنا گذاشت.هلال بن علقمه پشت سر او در آب جست پای وی بگرفت وبساحل آورد وبکشت. سپس بر روی سریر رستم رفته بصوت بلند فریاد کرد «قتلت رستم و رب الکعبة» یعنی کشتم رستم را قسم بخدای کعبه. این ندا تولید وحشتی در لشکر ایران کرد، و سربازان را به هراس انداخته دلهای خود را باختند و هزاران نفر خود را در آب انداخته غرق شدند، وبسیاری از آنان هدف تیر دشمن گشتند. فتحی که در این جنگ نصیب اعراب شد آسیب سختی به روحیهٔ ایرانیان وارد ساخت.
غنائم جنگی
از جمله غنائمی که بدست اعراب افتاد درفش معروف کاویانی است که طبری قیمت آنرا هزار هزار ودویست هزار درهم نوشتهاست. پس از جنگ قادسیه ساحل یسار فرات بکلی بدست عرب افتاد. دربار ایران قصد تغییر پایتخت را نمود ولی اقامت در استخر یا شهر دور دست دیگری را صلاح ندانستند، وبیم آن میرفت که تغییر پایتخت دلالت برضعف دولت ساسانی نماید وبرجسارت عرب بیفزاید. عجب اینجاست که در مدت یکسال ونیم پس از جنگ قادسیه که عرب در جای دیگر اشتغال داشت یزد گرد اقدامات جدی برعلیه آنان نکرد. حقیقت مسئله این است که یزد گرد بی تجربه بود. بروایتی پانزده سال و بروایت دیگر بیش از بیست ویک سال نداشته. ایران در آنموقع پادشاهی میخواست تجربه کرده و جنگ آزموده ویزد گرد از این دوصفت محروم بود.
سقوط مدائن
در شانزدهمین سال هجری قمری «سعد» باشصت هزار نفر به ساباط که یک روز راه تا مدائن است آمد. یزد گرد با کمال عجله پایتخت را ترک گفته به جانب «حلوان» (سر پل ذهاب) بشتافت و آنجا را مقر خود ساخت. سعد داخل در «مدائن» شد وخزاین ساسانیان را تصرف کرد، وزیبایی آنشهر، شکوه عمارات، تجمل و زینت پایتخت ساسانیان عربهای بادیه نشین را بحیرت انداخت. تخت طلای خسرو و دوازه ستون مرمر ، تالار عظیم ومخصوصاً سقف آن که بروج آسمان را با ستارههای زرین مجسم ساخته بودند باعث تعجب عرب شد. تالارهای پر از سیم وزر، احجار کریمه، لباسهای گرانبها، قالیهای زیبا، کثرت عنبر، ادویه ومعطرات دیدهٔ آنها را خیره ساخت. در یکی از تالارهای بساط کسری (بهارستان) را یافتند که ۱۴۰ متر طول و۲۸ متر عرض داشت وبا جواهر گرانبها انواع گلها را در روی آن مجسم ساخته بودند. برگ گلها از زمرد وغنچهها از مروارید ویاقوت وجواهر دیگر ساخته شده بود. در خزینه اسبی یافتند از طلا دارای زین ولجام نقره ومزین بأنواع جواهر، همچنین شتری دیده از نقره باکرهٔ آن طلا. نزدیک نهر نهروان صندوقی بدست عرب افتاد پر از لباسهای جواهر نشان و پارچههای زربفت باتاج وخاتمهای انوشیروان . همچنین سلاح خاص خسرو أول که عبارت از خود ، زره واسلحههای زرین مروارید نشان بود بدست تازیان افتاد. آثار صنعتی وخمس اموال را برای عمر در مدینه فرستادند وبقیه بین افراد لشکر عرب تقسیم شد.
در سال بیست ویکم هجری ( ۶۴۱) بین سپاه ایران و اعراب در حمله اعراب به ایران در نزدیکی نهاوند که در منطقهٔ کوهستانی واقع شده اتفاق افتاد. جنگ نهاوند که مسلمین آن را فتحالفتوح نامیدند یکی از مهمترین جنگهایی است که بین اعراب مسلمان و ایرانیان اتفاق افتادهاست. ابن اثیر در خصوص علت این نامگذاری مینویسد: مسلمین فتح نهاوند را «فتحالفتوح» نامیدند زیرا بعد از آن ایرانیان نتوانستند جمع شده و در برابر اعراب بایستند، و پس از این جنگ بود که مسلمین سراسر کشور ایران را تصرف کردند، وامپراطوری ساسانی فروپاشید.
پس از پیروزی در جنگ قادسیه و ورود عربها به مدائن (تیسفون) خبر رسید که «مهران» در جلولاء (نزدیک حلوان) سپاهی گرد آوردهاست وبر حسب نامه خلیفه «سعد» در تیسفون اقامت گزید وهاشم بن عتبه را با قعقاع بن عمرو ودوازه هزار نفر به جانب جلولاء «نزدیک حلوان» گسیل ساخت و پس از جنگ سختی که در آنحدود رخ داد فتح تصیب لشکر عرب شد. «جلولاء» بدست اعراب افتاد وخزاین اطراف بیغما رفت. در یکی از چادرها شتری یافتند از طلا باسواری زرین.
فتوحات پی در پی تازیان
یزدگرد پس از جنگ «جلولاء» از حلوان بوی شتافت وخسرو سوم که مأمور دفاع از حلوان بود در مقابل سپاه قعقاع رفته در قصر شیرین از عرب شکست خورد وتازیان داخل حلوان گردیدند، خلاصه تا انتهای سال ۱۶ هجری قمری تسلط عرب از نینوا تا حدود شوشتر رسید. أما «هرمزان» که رییس یکی از هفت خانوادهٔ بزرگ ایرانی بود پس از جنگ قادسیه بجانب خوزستان شتافت و در ۱۷ هجری قمری «عتبه» حکمران بصره لشکری به شوش فرستاد وتازیانی که در آنحدود اقامت داشتند بالشکر عرب همدست شدند و «هرمزان» در دو جنگ شکست خورده مجبور گردید شهر اهواز ویک قسمت از زمینهای خوزستان را از دست بدهد. با این فتوحات وپیروزی پی در پی لشکر اعراب در جنگهای متعدد، باز عمر خلیفهٔ دوم، از جنگ با ایرانیان اندیشناک بود و در دو مورد اظهار داشت، مایلم بین ما وایرانیان کوهی از أتش باشد که نه دست ما به آنها رسد، ونه دست ایشان برما. ولی ضعف دولت ساسانی ، پریشانی اوضاع داخلی کشور، اتقال شهریار ایران یزدگرد از محلی به محل دیگر، رقابت سرداران عرب بایگدیگر که هر کدام میخواستند لیاقت خود را ابراز داشته غنائم جدیدی بچنگ آورند، موجب جنگهای دیگری شد. علاء الحضرمی که در بحرین اقامت داشت و خود را ازسعد پسر ابی وقاص کمتر نمیدانست بدون اجازهٔ خلیفهٔ مسلمین عمر، از خلیج فارس عبور کرده وارد خاک ایران شد. «شهرک» حکمران فارس در مقابل او شتافت و علاء بازحمت زیاد ومساعدت «عتبه» که لشکری از بصره بکمک او فرستاد توانست جان بسلامت بدر برده، حتی «شهرک» را شکست دهد. یزدگرد در مقابل این پیش آمدها و برباد رفتن زمینهای خود نمیتوانست راحت نشیند. «هرمزان» و «شهرک» بدستور او بر لشکر عرب حمله آوردند ونزدیک دیوار شوشتر جنگی رخ داد، و چون براه نمائی فردی که طلب أمان میکرد، لشکر عرب وارد آن شهر گردید. «هرمزان» به قلعهٔ آن پناهنده گشت وبه «ابوسیره» سردار عرب چنین پیغام داد که تا یک تیر در ترکش دارد خواهند جنگید، مگر آنکه اورا نزد خلیفهٔ مسلمین فرستند تا هرچه حکم کند اجرا شود. «ابوسیره» این پیشنهاد را پذیرفت و هرمزان تسلیم شد، و اورا باغل و زنجیر نزد عمر فرستاد. بعضی از تاریخ نویسان وقایع شوش را در سال بیستم هجری قمری میدانند.
عزل سعد
در این احوال سعد پسر ابی وقاص در کوفه بنای عمارت عالی نهاد، و از آن مکان متصرفات آنحدود را اداره میکرد. در همین هنگام شکایات متوالی از «سعد» نزد عمر شد و بالآخره خلیفهٔ دوم امر داد قصر کوفه را ویران سازند وسعد را احضار کرده عمّار پسر یاسر را بجای او گماشت. عزل سعد بن وقاص یزدگرد را بأین خیال انداخت که متصرفات از دست رفتهٔ خود را مجدداً بچنگ آورد، و همینطور سرداران عرب که همواره مایل بودند غنائم جدیدی بدست آورند خلیفه دوم را متقاعد ساختند که مادام سلسلهٔ ساسانی منقرض نگردیده مستملکات عرب در آنحدود در خطر خواهد بود. بدین جهت طرفین مایل جنگ بودند.
نبرد نهاوند وفروپاشی امپراطوری ساسانی
پیروزی در این جنگ میتوانست راه ورود اعراب را به مناطق داخلی ایران هموار کرده و غنایم زیادی نصیب مسلمانان سازد. نهاوند شهر بزرگی است که در سمت قبله همدان واقع است و بین این شهر تا همدان ۱۴ فرسخ راه است. امروزه این شهر میان چهار شهر خرمآباد ، همدان ، اراک و کرمانشاه قرار دارد. یزدگرد در سال بیست ویکم هجری قمری گماشتگان خود را از ری به خراسان ،گرگان ، طبرستان ، مرو ، سیستان ، کرمان و فارس فرستاده حکام را بجمع آوری لشکر تشویق و ترغیب نمود، وقریب یکصد هزار نفر بریاست «فیروزان» یکی از نجبای ایرانی که در جنگ قادسیهحضور داشت در نهاوند گرد آمدند. نقشهٔ آن بود که حلوان و تیسفون را فتح کرده ، کوفه و بصره را که مهمترین سنگرهای عرب در آنحدود بود تسخیر سازند. بفرمان عمر نعمان بن مقرن سردار عرب در اهواز نیروی عراق ، خوزستان وسواد را گرد آورده بنزدیکی «نهاوند» آمدند. فیروزان خود را در سنگر محکمی قرار داد وقصد داشت لشکر عرب را خسته کند و چون دوماه بدینمنوال گذشت عربها تدبیری اندیشیدند تا فیروزان را بجنگ وادارند. بنا براین خبر دروغینی منتشر ساختند که عمر در گذشتهاست، وفوراً خیمههای خود را برداشته شروع به عقب نشینی کردند، فیروزان از سنگر خارج شده آنانرا تعقیب کرد. روز سوم جنگ سختی واقع شد و در بین کار زار «نعمان» سردار عرب کشته شد، أما در نهایت لشکر وی پیروز شد. مؤرخین عرب این پیروزی را فتح الفتوح نامیدند. چون بعد از این فتح ایرانیان قادر بجمع و همگروه شدنی نبودند. غنائم بیشماری بدست عرب افتاد واز آنجملهاست دو صندوق بزرگ پر از مروارید (لؤلؤ) و زبرجد و یاقوت که شخصی در مقابل طلبیدن امان آنرا بهسائب بن الأقرع نشان داد. عده زیادی از لشکر فیروزان کشته شد، وخود فیروزان هم بدست «قعقاع» به قتل رسید. پس از نهاوند همدان بدست عرب افتاد. جنگ نهاوند امید یزدگرد را مبدل بیأس کرد، ولی این پادشاه ساسانی دست از مطالبه تاج و تخت خود برنداشت وتازنده بود کوشش نمود تاشاید کاری از پیش ببرد، پس از اینکه خبر «جنگ نهاوند» بأو رسید، از ری به اصفهان و از آنجا بهکرمان رفت، ودر آخر در مرو اقامت گزید، و از دولتهای همجوار کمک خواست. «امیر سعد» در ابتدا حاضر گردید به او مساعدت نماید، ولی بعد از یزدگرد رنجیده باماهوی حکمران ایرانی مرو همدست گردید، وقراولان اورا نابود ساخت. یزدگرد چاره جز ترک آنحدود ندید ودر همان نزدیکی بدست آسیابانی که طمع در جامهٔ زرین وفاخر او نمود کشته شد. پسر یزدگرد فیروز سوم از امپراطور چین کمک طلبید، ولی درخواست او باجابت مقرون نگردید، و در کوههای تخارستان در نزدیکی جیحون پناهنده شد و بیهوده تاج وتخت خود را مطالبه میکرد. خلاصه اعقاب یزدگرد کاری از پیش نبردند، و شهرهای ایران بتدریج بدست عرب افتاد، و دورهٔ جدید آغاز شد.