هترا نیز یکی از آثار به جا مانده از دوران اشکانی است که امروزه در کشور عراق قرار دارد . شهر هترا دارای معماری خاصی است که می توان سه نوع تمئن ایرانی ، یونانی و رمی را در آن دید ، که مهمترین محوطه باستانی به جا مانده از دوران اشکانیان محسوب می گردد .
تغیر دائمی مرزهای جغرافیایی از مشخصه های بارز تاریخ طولانی ایران است . در طول تاریخ این سرزمین کهن ، مرزهای سیاسی و فرهنگی بارها تغییر شکل داده اند .
اهمیت هترا وقتی آشکار می شود که بدانیم هیچ بنا یا محوطه ای با این درجه اهمیت از دوران اشکانیان در داخل مرزهای ایران باقی نمانده است . با توجه به معیارهای هترا در ۲۹۰ کیلومتری شمال شهر بغداد و ۱۵۰ کیلومتری جنوب غرب موصل قرار دارد . اما در دوران باستان این شهر در فاصله ۵۰ کیلومتری شمال غرب پایتخت آشور باستان واقع بود .
هترا از اوایل قرن اول میلادی ، قلمرو حکرآنی یک سلسله محلی بوده است .
موقعیت جغرافیایی این شهر که مرز بین امپراتوری اشکانی و روم بود و در مسیر مهم کاروانهایی که از سمت شرق به سوی سوریه و پترا در اردن و بعلبک در لبنان و آسیای صغیر می رفتند ، قرار داشت موجب شده بود که روز به روز بر قدرت این شهر و حاکمانشان افزوده شود .
در نتیجه این تحولات هترا که در آغاز یکی از هجده ایالت آمپراتوری اشکانی بود ، تبدیل به قلمرو کوچک و به نسبت مستقلی می شود . در دوران اشکانیان که ایران به صورت ملوک الطوایفی اداره می شد ، حکمرانان این شهر شاه خوانده می شدند و در سلسله مراتب پایینتر از شاه اشکانی که شاه شاهان خوانده می شد ، جای می گرفتند .
شواهد باستانشناسی و ترجمه متن کتیبه های موجود در این شهر نشان می دهند که هترا در قرن دوم میلادی رونق گرفت و در همان دوران به میزان چشمگیری بر وسعت آن افزوده شده است .
بر اساس همین شواهد ، دوران رونق هترا بسیار کوتاه بود و تنها پس از اندکی با سقوط این شهر به دست ساسانیان ، هترا برای همیشه خالی از سکنه ماند .
خرابه و بقایای این شهر را جهانگردان اروپایی در قرن نوزدهم و نخست با جی راس در سال ۱۲۱۵ ه . ش و یا ۱۲۱۶ ه . ش کشف شد .
به رغم اینکه برخی از محققان معتقدند ، سکونت و تمدن در این ناحیه از دوران آشوریها و یا در نهایت از دوران هخامنشیان آغاز شده است ، اما تا کنون هیچ مدرکی دال بر وجود شهر هترا پیش از دوران اشکانی به دست نیامده است و چنین ادعاهایی همگی مبتنی بر فرضیات هستند .
نام این شهر برای اولین بار در سال ۱۱۷ م ، در گزارش تراجان پادشاه روم که به بین النهرین لشکر کشی کرده بود ، ثبت شده است .
سقوط هترا با شاپور اول ساسانی که به متروک ماندن ابدی این شهر منجر شد ، سپس به افسانه و داستان آمیخته شد و در حالی که هنوز رگه هایی از حقیقت را در خود داشت ، در داستانهای عربی و فارسی نقل گردید که از آن جمله می توان به کتابهای تاریخ طبری و تاریخ مسعودی اشاره کرد . در این میان داستان نازمیرا شاهزاده خانم هترایی که به علات عشق خود ، به شهر هترا خیانت کرد ، به ادبیات غرب نیز راه یافت و سرمایه خوبی برای هانس کریستین اندرسون نویسنده معروف دانمارکی در داستان شاهزاده خانم و نفود گردید .
در مرکز شهر بنای مستطیل شکل بسیار بزرگی قرار داشت که تمنوس خوانده میشد این بنا که مهمترین ساختمان شهر بوده شامل هفت تالار است که دارای اندازه های مختلف هستند و به موازات یکدیگر قرار گرفته اند. تالارها تماما دارای سقف ضربی هستند و ارتفاع آنها متفاوت است ، فضای داخلی تالارها فضاهای بستهای نبودند بلکه به صورت ایوانهای مسقفی رو به شرق ساخته شده بودند و تیرهای استوانهای شکل بلندی سقف آنها را بالا نگه میداشتند. وجود چنین ساختمانهایی باعث شد افرادی نظیر ارنست هرتزفلد به این نتیجه برسند که احتمالاً ساکنان این شهر در این اماکن چادر برپا کرده و در این چادرها به شیوه صحرانشینان عرب زندگی میکردند. او به این نتیجه رسیده بود که شیوه ساخت این ساختمانها با ورود اشکانیان به این ناحیه به سرعت در این منطقه رواج یافته بود و ساکنان محلی این نقطه هنوز خود را با زندگی در این ساختمانها وفق نداده بودند.
زیارتگاه اصلی هترا در مرکز این بنا قرار گرفته به معبد بزرگ و یا ایوان بزرگ مشهور است. معبد امه (یا همان شمش) خدای خورشید نیز درست در کنار آن قرار دارد. در این محل و در ناحیه مرکزی هترا علاوه بر این دو معبد که به خدایان هترایی تعلق داشتند معبدی هلنیستی (یونانی) با مجسمههای خدایان رومی و یونانی از جمله آپولو (که در فرهنگ هترایی بالمارین خوانده میشد)، پوسیون، اروس، هرمس و فورتونا نیز قرار داشت. معبد شهیرو، ایزدبانوی ستاره صبح نیز از دیگر ساختمانهای مهم این مجموعه بوده است. علاوه بر اینها معبد دیگری نیز در ناحیه مرکزی هترا وجود دارد که محققان هنوز درباره آن به توافق نرسیدهاند اما چنین به نظر میرسد که این معبد زمانی به پیروان آیین میترایی تعلق داشته است.
از تزئینات داخلی تالارها چیزی بدست نیامده است ولی فیلوستارت Philostrate تالار کاخ ها را چنین معرفی می نماید. «تالاری است که بوسیله طاقی پوشانیده شده است و زیر آن طاق دانه هایی از لعل کبود نشانده اند بطوریکه بصورت آسمان در آمده است. روی زمینه آبی سنگ های قیمتی تصویر خدایان را از طلا می ساختند که مانند ستارگانی که در آسمان باشند ، می درخشیدند. در این تالار پادشاه می نشست و اجرای عدالت می کرد».
به نظر می رسد که ساختمان های زمان اشکانی از نظر طرح و ساختمان و حتی تزئینات داخلی کاملا شرقی بوده و فقط نمای خارجی بنا را به سبک یونانی یا یونانی- رومی تزئین می کردند.
از آن جایی که مرکز این شهر به معابد خدایان گوناگون تخصیص داده شده و هیچ اثری از وجود کاخ شاهی در این ناحیه به چشم نمیخورد بعضی محققان به این نتیجه رسیدهاند که این شهر یک شهر مذهبی و مقدس بوده و نوعی حکومت مذهبی بر آن حکمرانی میکرده است. با این حال نمیتوان انکار کرد که هترا قدرت و توان مالی و رونق اقتصادیاش را مدیون نقش این شهر به عنوان یک مرکز تجاری بوده است.
امروزه از طریق الواح و نوشتههای بر جا مانده میدانیم که معبد اصلی و معبد امه (یا شمش) اوایل قرن دوم میلادی ساخته شدهاند. معابد کوچکتر و زیارتگاههایی که به شیوه یونانی ساخته شدهاند باید از قدمت بیشتری نسبت به این بنا برخوردار باشند.
بهرام (۱) ، نام ایزدی در دین زردشتی ، ستاره ای در فلک پنجم (رجوع کنید به مریخ * ) و نام چند تن از پهلوانان و سرداران و شاهان .
۱) پیش از اسلام . واژة بهرام در اصل به معنای «در هم شکنندة مقاومت » است ، و در گزارش پهلوی اوستا به «پیروزگر» برگردانده شده ، ولی صورت فارسی باستان آن دیده نشده است . «ورهران / ورهرام / وهرام » در فارسی میانه ، به صورت نام خاص مردان کاربرد فراوان دارد. بهرام جوهر اولیة پیروزی و یکی
از چهره های بزرگ در ایزدکدة زردشتی است . بهرام ، ایزد بزرگ جنگ ، در برگیرندة عناصر بسیاری از روزگار پیش از زردشتی است و آشکارا به دوره ای هند و اروپایی تعلق دارد (تیمه ، ص ۳۱۲ـ۳۱۴).
در اوستا ، ورثرغنه (بهرام ) تمام ویژگیهای یک ایزد باستانی جنگ را داراست ؛ نیرویی که بر هر مقاومتی غلبه می کند و به همین سبب با «وِنئینتی اوپَرتات » (برتری پیروزمندانه ) یکجا ستوده شده است (یشت ۱۴، بند ۶۴). او همواره در جنگ با دشمنان خود، مردمان و دیوان ، جادوان و پریان ، کَویها و کَرَپانها است ( یشت ۱۴، بندهای ۴و ۶۲). بهرام یشت (یشت چهاردهم اوستا) از این ایزد تصویری جامع و زنده ارائه می کند و ده نوع تناسخ از ورثرغنه را در شکل حیوان و انسان برمی شمارد ( یشت ۱۴، بندهای ۲ـ ۵، ۹، ۱۱ـ۱۳، ۱۷، ۱۹ـ۲۱، ۲۳، ۲۵، ۲۷)؛ سپس استعدادها و تواناییهایی که ورثرغنه به زردشت ارزانی داشته ، از جمله پیروزی در اندیشه ، گفتار و کردار را برمی شمارد. در تصورات عامیانه تر، بهرام با عناصر و اعمال جادویی همراه است (گایگر، ص ۶۶ به بعد؛ لومل ، ۱۹۲۷، ص ۱۳۴ـ۱۳۵؛ بنونیست و رنو، ص ۳۰ـ۳۱).
گر چه نیروی اعطایی ایزد بهرام به آریاییها به حدی است که آنان تمام دشمنان خود را ناتوان می کنند، قدرت بهرام به جنگ و خونریزی و پیروزی نظامی محدود نیست بلکه صفات و ویژگیهایی چون مردانگی ، توانایی جنسی و سلامت و تمامیت جسمی نیز دارد که سیمای وی را پیچیده تر می کند.
در دورة بعد، بهرام بویژه به عنوان ایزد حامی مسافران (بویس ، ۱۹۷۵، ج ۱، ص ۶۲ و پانویس ۲۶۷) ستایش می شود. معادل وِدایی «ورثرغنه »، «ورترَهان » است که یکی از ویژگیهای او کشتن اژدها، «ورتره »، بوده است . ظاهراً این اسطورة ورثرغنة کشندة اژدها در «وهگن » ارمنی در ایران به جا مانده است .
صفت ورثرغنه احتمالاً لقب آتش نیز بوده است . «ورثرغنه آتر» (آتش پیروزمند) به احتمال بسیار نیای آدوروَرَهران کتیبه های کردیر (قرن سوم میلادی ) و آتش بهرام دورة ساسانی است .
در دورة سلوکیان و اشکانیان ، و به عبارت دیگر زیر نفوذ یونانی مآبی (هلنیسم )، ورثرغنه به آرِس و هِراکِلس ترجمه و تعبیر شد و به صورت یکی دانسته شدن بهرام و آرس در نجوم نیز بازتاب یافت . در متون پهلوی ، سیارة مارس (مریخ )، وهرام نامیده می شد (برای قطعة مناسبی از بندهش رجوع کنید به مکنزی ، ص ۵۱۳).
ورثرغنه ، از اختصاصات جهان ایرانی ، در ارمنستان که کاملاً زیر تأثیر ایران دورة اشکانی بود، ] با نام وَهگَن [ با هراکلس یکی شد (هوبشمان ، ص ۷۵ـ۷۸، ۵۰۸ به بعد). در شرق دنیای ایرانی ، ورثرغنه در شکل «اُرلانگو» (ماریک ، ص ۴۲۶) و در میان ایزدانی که بر سکه های کوشانی نامشان نقش بسته ظاهر شده است . معادل او در ایزدکدة سغدی ، «وشغن » است (هنینگ ، ص ۲۵۲).
در متون پهلوی و فارسی میانه ، ورهرام در سه روز نخست پس از مرگ تا چهارمین سپیده دم ، روح را در سفر به جهان مینوی همراهی و راهنمایی می کند ( مینوگ خرد ، قسمت ۲). پیوند او با مهر، رَشن و سروش انعکاسی از مفاهیم مربوط به او در اوستاست (قس گرشویچ ، ص ۱۹۳ به بعد).
بهرام در جوامع زردشتی همواره بسیار محبوب بوده است و حتی بعد از دورة ساسانی ، موقعیت برجستة خود را مرهون پیوند با آدور ورهران یا آتش بهرام است ، و نیز نقش خود را به عنوان حامی مسافران و در راه ماندگان حفظ کرده است (بویس ، ۱۹۷۹، ص ۲۱۸ـ۲۸۹).
منابع :
ـ. Benveniste and L. Renou, Vr ¤tra et Vr ¤ q ragna. ـtude de mythologie indo-iranienne , Paris 1934; M. Boyce, A history of Zoroastrianism , HO I, VIII, 1/2, 2A, Leiden and Cologne 1975-; idem, Zoroastrians . Their religious beliefs and practices , London 1979; J. Duchesne- Guillemin, Zoroastre. ـtude critique avec une traduction commentإe des Gہthہ , Paris 1948, 43-46; B. Geiger, Die Am ىa Sp ntas. Ihr Wesen und ihre ursprدngliche Bedeutung , Vienna 1916; I. Gershevitch, The Avestan hymn to Mithra , Cambridge 1959; L. Gray, Foundations of the Iranian religions , Bombay 1930, 117-119; W. B. Henning, "A Sogdian god", BSOAS , 28 (1965); H. Hدbschmann, Armenische Grammatik. Erster Teil:armenische Etymologe , Leipzig 1897; H. Lommel, Der arische Kriegsgott , Frankfurt 1939; idem, Die Yجىt's des Awesta , Gخttingen 1927; D. N. MacKenzie, "Zoroastrian astrology in the Bundahiىn", BSOAS , 27 (1964); A. Maricq. "La grande inscription de Kaniska et l'إtإo-tokharien, I'ancienne langue de la Bactriane", JA , 246 (1958); P. Thieme, "The `Aryan' gods of the Mitanni treaties", JAOS , 80 (1960).
/ نولی ، تلخیص از ( ایرانیکا )/
۲) در ادبیات فارسی .
الف ) ستارة بهرام . در ادبیات فارسی ، ستاره ای از ستارگان هفتگانه و نماد جنگ و خونریزی است . جایگاه بهرام را آسمان پنجم دانسته (عمادی ، ص ۴۱۷) و اقلیم سوم را به او نسبت داده اند (دهخدا، ذیل مادّه ). این موقعیت نجومی ، بی گمان ، از هنگامی است که فرهنگ ایرانی زیر نفوذ فرهنگهای یونانی و بابلی قرار گرفت و ورهرام با آرس یونانی ، مارس رومی و نِرگال بابلی یکی دانسته شد ( ایرانیکا، ذیل مادّه ). در این مفهوم بهرام ، اغلب در نظم فارسی ، در کنار دیگر سیارات از قبیل کیوان و برجیس (برای رعایت تناسب الفاظ ) به کار رفته است (برای نمونه رجوع کنید به دقیقی ، ص ۱۰۴؛ خاقانی ، ۱۳۶۸ ش ، ص ۴۵۵؛ مسعود سعد سلمان ، ص ۳۷۳؛ اثیر اخسیکتی ، ص ۲۶۲، ۳۶۸)؛ و همچنین مظهر خونریزی ، خشم و سطوت و خودکامگی است (برای نمونه رجوع کنید به دقیقی ، ص ۱۰۷؛ ظهیرالدین فاریابی ، ص ۵۲، ۹۸؛ اثیر اخسیکتی ، ص ۱۷۰، ۱۸۵؛ سنایی ، ص ۶۹۹). در معنای اخیر از آن با ترکیبات کنایی ، مانند «تُرک زمام کش » (انوری ، ج ۱، ص ۳۶۹)، «شحنة میدان پنجم » (حسن غزنوی ، ص ۲۱)، «ناظم فلک » (انوری ، ج ۱، ص ۸)، «ترک خنجرکش » (خواجوی کرمانی ، ص ۱۶۸) یادشده و استعارة او با ملازمات و علایقی که عمدتاً جنگ افزارند، همراه است (مسعود سعد سلمان ، ص ۲۸۹، ۳۲۴ـ۳۲۵، ۴۲۹؛ اثیر اخسیکتی ، ص ۴۲۳؛ عماد فقیه ، ص ۲۰۹). اشاره به خونریزی بهرام ، در ادبیات عصر حاضر نیز دیده می شود (اخوان ثالث ، ۱۳۶۱ ش ، ص ۱۰۵، ۱۱۸؛ همو، ۱۳۶۲ ش ، ص ۱۴۴).
در گاهشماری قدیم ایرانیان ، بهرام نام روز بیستم ماه (مسعودی ، ج ۲، ص ۳۴۴) و ایزد روز سه شنبه است (عمادی ، ص ـ۴۱۹). بهرام با رنگ سرخ و آهن نیز ملازمت دارد که از نقش وی در ایزدکدة زردشتی مایه می گیرد (رجوع کنید به ایرانیکا ، همانجا). آمیزه ای از دو مفهوم روز سه شنبه و رنگ سرخ ، که بهرام نماد آنها شمرده شده ، در هفت پیکر ، داستان «گنبد سرخ شاهزادة روس »، منعکس است (رجوع کنید به ادامة مقاله ؛ نیز مریخ * ).
ب ) پادشاهان و پهلوانان .
بهرام گودرز . از پهلوانان روزگار کیکاووس و کیخسرو است که به سبب نرمخویی و بردباری و وفاداری ، از محبوبترین چهره های شاهنامه به شمار می رود. او از خاندان گودرزیان است که شاهزادگان اشکانی بوده اند (صفا، ۱۳۵۲ ش ، ص ۵۷۵). بهرام و برادرانش بیژن * و گیوورهام ، پسران نامدار گودرز، از میان ۷۸ فرزند او و نوادة کشواد زرّین کلاه ظاهراً از نسل کاوة آهنگرند (همانجا؛ فردوسی ، ج ۲، ص ۷۸؛ رستگار فسایی ، ۱۳۶۹ـ۱۳۷۰ ش ، ج ۲، ذیل «کشواد»، ص ۷۹۰، پانویس ۲).
نخستین اشاره به بهرام در شاهنامه آنجاست که از حضور او در مجلس رستم * در نَوَند سخن می رود (فردوسی ، ج ۲، ص ۱۵۷)؛ سپس در ماجراهایی است که به رفتن سیاوش * به توران می انجامد. بهرام در آنجا مشاور و پهلوانی است که سیاوش سپاه خود را به او می سپارد (همان ، ج ۳، ص ۶۸ـ۶۹).
مهمترین و چشمگیرترین حضور بهرامِ گودرز در شاهنامه در «داستان فرود» است که در لشکرکشی بزرگ ایرانیان به توران ، با درفش غُرم نشان شرکت می کند و از سوی طوس ، سپهسالار ایران ، مأمور گفتگو با فرود، فرزند سیاوش و جریره ، می شود تا او را به تسلیم دژ خود فراخواند. گرچه فرود با رهنمود مادر، بهرام را ـ با مغفر سیاوش ـ یار نزدیک پدر می داند، اما از رفتن نزد طوس سرباز می زند. بهرام بیهوده می کوشد تا طوس را از کشتن فرود منصرف سازد (همان ، ج ۴، ص ۴۳ـ ۱۴۸)، اما طوسِ خشمگین ، در پی احساس حقارت ، او را به دنباله روی از رقابت دیرین گودرزیان و نوذریان متهم می کند (رجوع کنید به خالقی مطلق ، ص ۷۴ـ ۷۸). با کشته شدن فرود به دست بیژن ، بهرام با اندوه بسیار، کشتن او را اشتباهی جبران ناپذیر با پیامدهایی ناگوار می داند. در نبردهای کاسه رود، بهرام کبودة تورانی را می کشد (فردوسی ، ج ۴، ص ۷۵)، و پس از مرگ ریونیز، شهزادة ایران ، تاج او را با دلاوری نزد ایرانیان بازمی آورد (همان ، ج ۴، ص ۹۹ـ۱۰۰)؛ اما تازیانة خود را که نامش بر آن نگاشته شده در میدان بر جا می گذارد. بدین سبب ، بازمی گردد و پس از پیکاری دلیرانه ، با سپاه توران ، به دست تژاو کشته می شود (همان ، ج ۴، ص ۱۰۱ـ ۱۰۸).
داستان کوتاه تازیانة بهرام ، از بخشهای زیبا و نیرومند شاهنامه است . تازیانة بهرام با داشتن نام پهلوان بر خود، نماد نام و ننگ ، و درگیری روانی میان نام و ننگ هستة اصلی غمنامة بهرام است (خالقی مطلق ، ص ۹۰؛ قریب ، ص ۱۴۵). دلبستگی بهرام به چیزی بی بها نظیر تازیانه در واقع نشانة غرور و پایبندی او به «شرف » است (میلانیان ، ص ۱۱۷)، ضمن آنکه اندوه سنگین مرگ فاجعه بار فرود به دست یک تن از گودرزیان ، و تلاش بهرام برای بیرون آمدن از زیر بار این گناه ، انگیزة دیگر او در استقبال از خطر مرگ عنوان شده است (ثاقب فر، ص ۲۶). اصرار بهرام در حفظ و بازیابی دوبارة تازیانه (نوعی جنگ افزار) را شاید بتوان نماد یکی از وظایف ایزد بهرام ـ پاسداری از جنگ افزارها ـ دانست .
بهرام گور . پادشاه نامی ساسانی ، بهرام پنجم (حک : ۴۲۰ـ ۴۳۸میلادی ) پسر یزدگرد اول است . زندگی وی سراسر بزم و رزم ، سرور و خوشگذرانی همراه با نیروی جسمی بسیار بود، چنانکه ضرب شمشیر وی را پدیدآورندة دره ها دانسته اند (رجوع کنید به ناصرخسرو، ص ۱۱۶). او نخجیرکاری زبردست (نیبرگ ، ص ۳۷)، شاهی سخاوتمند و محبوب (رجوع کنید به کریستن سن ، ص ۱۴۶، ۲۹۹، ۴۳۱) و مسامحه کار نسبت به رعایا (همان ، ص ۴۳۵، ۴۳۶) است و در ادبیات فارسی و افسانه های مردمی ، دستمایة داستانهای پهلوانی و عاشقانه بوده که از آن جمله است داستان «خره بماه با بهرام گور» (سعدالدین وراوینی ، ص ۳۷ـ۴۳؛ نیز رجوع کنید به صفا، ۱۳۷۲ ش ، ج ۱، ص ۱۷۶) و از این نظر شاید شخصیتی بی نظیر باشد.
روال کم و بیش یکسان داستان زندگی بهرام گور در متون دورة اسلامی ، وجود قصة مستقلی دربارة وی را از دورة ساسانی محتمل می سازد (صفا، ۱۳۵۲ ش ، ص ۹۲)، چنانکه داستان خروج دیلمان بر وی در مجمل التواریخ (ص ۷۰) از مأخذی به نام پیروزنامه نقل می شود و یا اشارة نظامی در هفت پیکر به «سواد بخاری و طبری » به عنوان مأخذ داستان گواه دیگری بر این امر است (رجوع کنید به محجوب ، ۱۳۷۰ ش ، ۶۸۸).
نخستین اشارات به بهرام گور، در متون تاریخی اولیة دورة اسلامی و به اعتبار شخصیت تاریخی اوست . نام و داستان زندگی وی در تاریخ طبری (ج ۲، ص ۶۹ـ۸۱)، اخبارالطوال دینوری (ص ۷۸، ۸۴ـ۸۶)، مروج الذهب مسعودی (ج ۱، ص ۳۰۲ـ۳۰۳)، تاریخ ثعالبی (ج ۱، ص ۳۴۸ـ ۳۵۸)، تاریخ گردیزی (ص ۷۴ـ ۷۸) و فارسنامة ابن بلخی (ص ۷۴ـ۸۲) آمده است . برخی از خاندانهای ایرانی که پس از اسلام در پی کسب اعتبار سیاسی بودند، نام وی را به عنوان نیای خود ذکر کرده اند، و این نیز از اسباب ماندگاری و راهیابی نام او به منابع اسلامی بوده است ؛ صفاریان ( تاریخ سیستان ، ص ۲۰۰)، آل بویه (ابوریحان بیرونی ، ص ۳۸؛ مجمل التواریخ ، ص ۳۹۰ـ۳۹۱) و خاندان میکائیلیان در نیشابور (دهخدا، ذیل «آل میکال »؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامی ، ذیل «آل میکال ») از آن جمله اند.
معروفترین داستانهای منظوم دربارة بهرام گور، در شاهنامه و هفت پیکر و شمار بسیاری از منظومه های تقلیدی از خمسه آمده است . افزون بر این ، استفادة تلمیحی از شخصیت و عناصری از داستانهای زندگی او در جای جای ادب فارسی به چشم می خورد. انتساب سرودن نخستین شعر فارسی به او نیز نام وی را در تذکره ها و تاریخ ادبیات وارد کرده است (رجوع کنید به ادامة مقاله ).
داستان بهرام گور در بخش تاریخی شاهنامه و شمار بسیار ابیاتی که به سرگذشت او اختصاص یافته ، نشان از علاقة فردوسی به شخصیت او دارد (محجوب ، ۱۳۷۰ ش ، ص ۶۸۹ـ ۶۹۰). پرورش او در یمن ، ماجراهای شکار و یارگزینی او در این سرزمین ، بازگشت نزد پدر و آزردگی او و سفر دوباره به یمن ، ربودن تاج شاهی از میان دوشیر، گنج بخشی ، برخوردش با «لَنبک آبکش » و «براهام جهود»، میگساری ، بزم آرایی و نخجیر مدام او، جنگ با خاقان و پیروزی بر او، سفر به سند و دامادی شنگل ، شاه آن سرزمین ، خواستن رامشگر و لوری برای ایرانیان و سرانجام تاج سپاری او به فرزند و مرگ طبیعی سرفصلهای مهم سرگذشت او در شاهنامه است (ج ۷، ص ۲۶۶ـ۴۵۳) که خطوط اصلی آن ، کم و بیش در منابع دیگر آمده است و تنها مرگ بهرام است که در دیگر مآخذ غیرطبیعی ذکر شده است ، چنانکه در نهایة الارب نویری (ج ۱۵، ص ۱۸۲) و مجمل التواریخ (ص ۷۱) بهرام در پی آهو یا گوری به چاه یا باتلاقی فرو می افتد به طوری که جسدش نیز هرگز پیدا نمی شود (قس نظامی ، هفت پیکر ، ص ۳۵۰ـ۳۵۳).
بهرام گور شخصیت نخست «هفت پیکر»، چهارمین مثنوی خمسة نظامی است . روال داستان همانند داستان شاهنامه است ، با این تفاوت که نوشخواریهای بهرام و بویژه قصة هفت شاهزادة همسر او، محور داستان قرار می گیرد، و همین سنگینی کفة کامجوییهای بهرام از هفت شاهزاده و قصه گویی آنان است که موجب شده است تا داستان به نام مهمترین قسمت آن «هفت پیکر» یا «هفت گنبد» نامیده شود و نه «بهرامنامه ». در این منظومه بهرام با دیدن تصاویر هفت شاهدخت بر دیوار قصر خُوَرنَق به آنان دل می سپارد (ص ۷۷ـ۷۹) و این زمینة اصلی قصه است . قصر هفت گنبد با طرح شیده ، شاگرد سنمار، معمار خورنق ، منزلگاه بهرام و همسران اوست که رنگ گنبدها در آن به ترتیب سیاه ، زرد ، سبز، سرخ ، پیروزه ای ، به رنگ صندل و سپید و هر یک جایگاه یکی از هفت شاهدخت است (ص ۱۴۱ـ۱۴۴، ۱۴۶، ۱۸۲، ۱۹۷، ۲۱۴، ۲۳۵، ۲۶۷، ۲۹۲). بهرام هر یک از روزهای هفته را با پوشیدن لباسی به رنگ همان گنبد، با یکی از شاهدختها می گذراند که با گفتن داستانی او را سرگرم می کنند (ص ۱۴۶ـ۳۱۵). این هفت گنبد نمادی از هفت اقلیم و هفت فلک است و سیر بهرام در این هفت گنبد مفهومی نمادین دارد (رجوع کنید به چلکوفسکی ، ص ۷۱۶). پس از پایان یافتن قصه های هفتگانة شاهزادگان ، سرگذشت بهرام جز در داستان به جزا رساندن وزیر ستمکار، راست روشن ، (نظامی ، هفت پیکر ، ص ۳۲۱ـ۳۴۶؛ نظام الملک ، ص ۳۱ـ۳۹) تاهنگام مرگ اسرارآمیز و ناپیدایی او (ص ۳۵۰ـ۳۵۳)، فراز و فرود قابل توجهی ندارد.
ماجراهای بهرام گور موضوع آثار ادبی مستقل دیگری نیز بوده است . معروفترین آنها عبارت اند از: هشت بهشتِ امیر خسرو دهلوی (صفا، ۱۳۷۲ ش ، ج ۳، ق ۲، ص ۷۸۵)؛ هفت منظرِ عبدالله هاتفی (منزوی ، ج ۴، ص ۳۳۲۴؛ مجلة ایران شناسی ، ص ۸۵۴ـ۸۵۵) و هفت کشورِ فیضی دکنی (منزوی ، همانجا). هفت پیکر منثور عامیانه نیز، آمیزه ای است از هفت پیکر نظامی و هشت بهشت و روایتهای دیگر هفت پیکر (رجوع کنید به محجوب ، ۱۳۷۰ ش ، ص ۶۹۱ـ۷۰۲).
بهرام گور نه تنها در سیمای قهرمان داستانها بلکه به عنوان پدیدآورنده و خالق در عرصة ادب مطرح است . نوشته های پراکنده ای از دورة پیش از اسلام به او نسبت داده اند؛ از جمله : خطبة کوتاه او هنگام جلوس (نظامی ، هفت پیکر ، ص ۹۹ـ۱۰۰؛ و نیز رجوع کنید به تفضلی ، ص ۲۳۸)؛ خطابه ای در روز بارعام دربارة پدرش (طبری ، ج ۲، ص ۷۱؛ نولدکه ، ص ۱۶۰ـ۱۶۱) و توقیعی از او (تفضلی ، ص ۲۴۱). طبری ، همراه با ستایش شیوایی سخن بهرام ، به نامه ای از وی اشاره کرده است که پس از پیروزی برخاقان نوشته ، در آن با شرح نبردهای خود، به شکرانة پیروزیش ، خراج سه ساله را می بخشد (ج ۲، ص ۷۷). ابن ندیم (ص ۶۲۴) و نیز مسعودی (ج ۱، ص ۳۰۲)، کتابی در آیین تیراندازی که ترجمة عربی آن با نام آئین الرمی وجود داشته ، به بهرام گور و گاه به بهرام چوبین (رجوع کنید به ادامة مقاله ) نسبت داده اند. پرورش بهرام در سرزمینی عربی و آشنایی او با فرهنگ تازی منشأ اخباری در باب توانایی وی در سرودن اشعاری به عربی شده است (ثعالبی ، ج ۱، ص ۳۵۸؛ مسعودی ، ج ۱، ص ۳۰۳ـ ۳۰۴). در آثار ادبی عرب ، در دورة اولیة اسلامی ، لطایف و سخنان حکمت آمیز بسیاری از بهرام گور نقل شده است (تفضلی ، ص ۲۰۵). اما مهمترین و مشهورترین اشاره به بهرام ، به صورت انتساب نخستین شعر فارسی دری به وزن عروضی به اوست : «منم آن شیر گله ، منم آن پیل یله / نام من بهرام گور و کُنیتم بوجبله »، که در بیشتر تذکره های فارسی با اندک تفاوتهایی آمده است (ثعالبی ، ج ۱، ص ۳۵۹؛ عوفی ، ج ۱، ص ۱۹ـ۲۰؛ صفا، ۱۳۷۲ ش ، ج ۱، ص ۱۷۳، ۱۷۵، ۱۷۷) و با اینکه عوفی (ج ۱، ص ۱۹) می گوید که خود دیوان بهرام را دیده است ، بیت یادشده کاملاً جعلی به نظر می آید (بهار، ج ۱، ص ۸۹ـ۹۰).
بهرام چوبین . سپهبد شمال (شهربان آذربایجان و ماد) پسر وهرام گشسب از دودمان مهران ، از مردم ری و سردارِ هرمز چهارم (حک :۵۷۹ـ۵۹۰میلادی ) بود که بر وی شورید و در زمان خسروپرویز با توطئة او و خُرّاد برزین به دست قلون کشته شد (فردوسی ، ج ۹، ص ۱۶۳ـ۱۶۴).
سرگذشت بهرام چوبین ظاهراً موضوع داستان تاریخی مستقلی بوده است ، زیرا خداینامگ ، مأخذ اصلی شاهنامه ، منحصر به سرگذشت شاهان بوده و داستان بهرام چوبین باید از منبعی غیر از آن به دست گردآورندگان شاهنامة ابومنصوری و فردوسی رسیده باشد (ریاحی ، ص ۲۸، ۶۰). بعلاوه ، ابن ندیم از کتابی عربی به نام «بهرام شوس » از جبلة بن سالم بن عبدالعزیز یاد کرده است که از اصلی پهلوی و مفقود ترجمه شده بوده است (ص ۶۰۶). مسعودی (ج ۱، ص ۳۱۸) نیز به اثری در شرح کارهای بهرام چوبین اشاره کرده و ابراهیم بیهقی (ج ۱، ص ۲۰۳) متذکر شده است که به دستور خسروپرویز، شرح جنگهای او را با بهرام چوبین نگاشته بوده اند و بنابراین ، نمی توانسته از شائبة غرض خالی باشد (اسلامی ندوشن ، ص ۳۹۶). این داستان که به دور از خیالپردازی نبوده ، به متون پس از اسلام راه یافته است (دینوری ، ص ۱۱۱ـ۱۳۰؛ طبری ، ج ۲، ص ۱۷۴ـ۱۸۱؛ بلعمی ، ج ۲، ص ۱۰۷۷ـ۱۰۸۹؛ ثعالبی ، ج ۱، ص ۴۱۴ـ۴۳۷؛ ابن بلخی ، ص ۹۸ـ۱۰۲؛ گردیزی ، ص ۹۰ـ۹۳).
در شاهنامه داستان بهرام چوبین در حدود چهارهزار بیت را در برمی گیرد (ج ۹، ص ۱۴ـ۷۰، ۱۰۵، ۱۶۸). هرمز او را، که سرداری کشیده بالا و لاغر اندام و بدان سبب ملقب به چوبین است (برای بحث مبسوط دربارة لقب وی رجوع کنید به فریار، ص ۶۱۶ـ ۶۱۷؛ عمادی ، ص ۴۳۴ـ۴۴۰)، با سپاهی از چهل سالگان ، همراه درفش شاهی ، به نبرد با ساوه شاه در دشت مرو می فرستد. بعد از شکست ساوه شاه ، بهرام گنج پرموده ، پسر وی ، را برای هرمز می فرستد. اما آیین گشسب ، دبیر هرمز، چنین می نماید که بهرام اندکی از آن گنج را فرستاده است . هرمز خشمگین ، با فرستادن نامه ای توهین آمیز و دوکدان و جامه ای زنانه ، به کنایه بهرام چوبین را تحقیر می کند. بهرام سپاه را به داوری می خواند و لشکریانش او را به شورش بر ضد هرمز برمی انگیزند. دیدار اسرارآمیز بهرام چوبین با بانویی در کاخ جادو، سردار را دگرگون می کند و او با فرستادن خنجرهایی خمیده هرمز را تهدید به شورش می کند (رجوع کنید به بهرام در موسیقی و نقاشی ، ادامة مقاله ). بهرام چوبین به ری می رود و با زدن سکه به نام خسرو، هرمز را بر پسر بدگمان می کند. در پی قتل هرمز به دست بندویه و بسطام ، بهرام چوبین در تیسفون بر تخت شاهی می نشیند و در نبرد نهروان با شکست خسرو او را وادار به پناه بردن به قیصر روم می کند. بهرام چوبین بار دیگر با خسرو که به یاری قیصر سپاهی فراهم آورده در دشت دوک روبرو می شود و با وجود دلاوری ، در نبرد نهایی ، از برابر خسرو می گریزد و در راه از پیرزنی که به او نان جوین و «نبیدی تیره » در کدو می دهد می شنود که از نژادِ شاهی خسرو شکست خورده است . داستان با شرح دلاوریهای بهرام چوبین در دربار خاقان ادامه می یابد، اما سرانجام با ضربة خنجر ترکی به نام قلون در روز بهرام (سه شنبه )، که به پیشگویی اخترشماران روز مرگ او بوده است ، از پا درمی آید (فردوسی ، ج ۹، ص ۱۶۱ـ۱۶۲). گردویه ، خواهر و همسر بهرام ، سپاه او را به ایران بازمی گرداند و به همسری خسرو درمی آید (ثعالبی ، ج ۱، ص ۴۳۶ـ۴۳۷؛ کریستن سن ، ص ۴۹۷).
داستان بهرام چوبین تنها نقل اطلاعات تاریخی نیست ؛ گرچه بهرام شخصیتی تاریخی است ، با ویژگیهایی به جهان اساطیری پیوند می خورد. او اژدهاکش است که ویژگی پهلوانان اسطوره ای است (قس رستگار فسایی ، ۱۳۶۵ ش ، ص ۱۵۶ـ ۱۵۹). سپردن پرچم رستم به او (ثعالبی ، ج ۱، ص ۴۱۴)؛ دخالت عوامل جادویی در جنگ وی با ساوه شاه ؛ خواب او به تلقین مرد جادو (رجوع کنید به محجوب ، ۱۳۶۹ ش ، ص ۲۵۳ـ ۲۵۵، ۲۶۰)؛ دیدار او با بانوی اسرارآمیز باغ جادو همه نشان از آن دارد که وی از مرز تاریخ گذشته و سیمایی حماسی یافته است (رجوع کنید به اسلامی ندوشن ، ص ۳۹۱، ۴۰۶ـ ۴۰۸). گفته اند که تضاد میان مشروعیت (بودن خسرو از خاندان شاهی ) و صلاحیت (دلاوری و کیاست بهرام چوبین ) هستة اصلی مصیبت نامة بهرام چوبین است (خالقی مطلق ، ص ۹۰؛ قس اسلامی ندوشن ، ص ۴۱۶ـ ۴۱۸).
گذشته از سرگذشت پیوستة وی در شاهنامه ، عناصری از داستان نیز پشتوانة تلمیحات شعر و ادب بوده است (برای نمونه رجوع کنید به خاقانی ، ۱۳۶۲ ش ، ص ۲۸۱؛ نظامی ، ۱۳۳۳ ش ، ص ۱۶۵، ۱۸۵؛ سلیم تهرانی ، ص ۱۶۵؛ نیز رجوع کنید به شمیسا، ذیل مادّه ).
دلاوریها و مهارت وی در سپاهیگری در اندیشة ایرانیان چنان نفوذ کرده بود که تنها داستان پهلوانیهای رستم از آن بالاتر محسوب می شد (عمادی ، ص ۴۱۲). ادعای سامانیان در رسیدن نسبشان به او برای کسب مشروعیت در حکومت (ریاحی ، ص ۳۸، ۴۳؛ صفا، ۱۳۷۲ ش ، ج ۱، ص ۲۰۴)، از همین روست . همچنین در روایات یهودیان ایران ، بهرام چوبین حامی آنان محسوب شده است (کریستن سن ، ص ۴۶۶).
در متون تاریخی و ادبی پس از اسلام نیز از افراد دیگری ، چون چند تن از پادشاهان ساسانی (رجوع کنید به ابن بلخی ، ص ۲۰ـ۲۲؛ ثعالبی ، ج ۱، ص ۳۱۸ـ۳۲۴؛ فردوسی ، ج ۷، ص ۲۰۶ـ۲۱۳؛
طبری ، ج ۲، ص ۵۳، ۶۲؛ گردیزی ، ص ۶۹؛ دینوری ، ص ۷۸) و نیز بهرام ، پسر شاه روم ، قهرمان داستان «بهرام و گلندام » ( بهرام و گلندام ، ص ۲)، سخن رفته است (برای دیگر بهرامها رجوع کنید به صفا، ۱۳۵۲ ش ، ص ۷۹، ۸۳؛ ثعالبی ، ج ۱، ص ۴۱۱؛ منزوی ، ج ۴، ص ۲۶۷۱ـ۲۶۷۲؛ رستگار فسایی ، ۱۳۶۹ ش ، ذیل مادّه ).
۳) در موسیقی و نقاشی . داستان بهرام گور نه فقط در ادبیات بلکه در نقاشی و موسیقی نیز دستمایة آفرینش آثاری شده است . سده های پی درپی ، مُهرها و ظرفها و قالیها و گونه هایی از بافته های ایرانی ، چهره و صحنه هایی از داستان زندگی او را به تصویر کشیده اند (کریستن سن ، ص ۲۹۹ـ۳۰۰؛ زمانی ، ص ۱۶۸ـ۱۶۹، ۱۷۷ـ ۱۷۸). از شایعترین نگاره ها، صحنة شکار بهرام سوار بر شتر و همراه با کنیز چنگ نوازش ، آزاده ، است (ثعالبی ، ج ۱، ص ۳۵۱؛ پوپ ، ج ۴، ص ۱۵۶۳، ۱۶۰۲، ج ۶، ص ۲۴۸۴؛ تیتلی ، ص ۱۸ و جاهای دیگر). ظاهراً این نگاره از دیوار کاخ بهرام گرفته شده (پوپ ، ج ۲، ص ۸۹۰) و تا دورة صفویان تغییرناپذیر باقی مانده است (همان ، ج ۲، ص ۷۲۵ـ۷۲۶) جز در دورة مکتب هرات (همان ، ج ۶، ص ۲۶۵۴؛ بینیون و دیگران ، ص ۱۱۷). در این صحنه ، آزاده قربانی خشم بهرام شده است و ماجرا را بیانگر نمادین قدرت مردانه ای دانسته اند که نابودکنندة عشق خود است و در نمادگرایی ستاره شناختی ، نشانة محو نور زهره ، ستارة چنگ نواز فلک ، به هنگام برآمدن صبح و خورشید یا مهر است که با بهرام ملازمت دارد (پوپ ، ج ۲، ص ۷۲۸، ۸۹۰). جز این ، نگاره هایی از دیگر صحنه ها و ماجراهای زندگی بهرام در دست است ، از جمله نبرد با شیران (همان ، ج ۲، ص ۷۲۱، ۷۳۰، ج ۴، ص ۲۵۵۷، ج ۶، ص ۲۷۴۱؛ بینیون و دیگران ، ص ۱۷۰، تیتلی ، همانجاها)؛ گفت و شنود با شاهدختهای هفت گنبد؛ ملاقات با براهام (تیتلی ، ص ۵۱، ۱۳۵)؛ بهرام همراه سپینود در بازگشت از هند؛ آزادة گاو بر دوش (پوپ ، ج ۲، ص ۷۳۰، ج ۴، ص ۱۶۲۹، ج ۶، ص ۲۶۵۴) و سرانجام ساختن قصر خورنق (نظامی ، هفت پیکر ، ص ۶۱)، همه از مجالس مورد علاقة نقاشان و حکاکان بوده است . نگارگریهای نسخ هفت پیکر ، منشأ مجموعه ای از نگاره های زیبا از بهرام گور شده است (پوپ ، ج ۳، ص ۱۳۷۹، ج ۵، ص ۱۸۵۷، ۱۸۹۶ـ۱۸۹۷). این نگاره ها که در مراکز فرهنگی همچون موزة متروپولیتن ، کاخ گلستان و کتابخانة مدرسة سپهسالار (مدرسة عالی شهید مطهری ) نگاهداری می شود اثر نگارگران بنامی چون بهزاد، آقامیرک و محمد زمان است (همانجاها). بهرام گور و صحنه هایی از زندگی او از طریق این آثار و کتابهای عامیانه تری چون هفت پیکر منثور و بهرام و گلندام به نقاشیهای قهوه خانه ای و عامه پسند راه یافته است (کلانتری ، ص ۴؛ بلوکباشی ، ص ۱۱۵؛ سیف ، ص ۱۶۳، ۱۶۵) و گرچه عدم توازن و تناسب اجزا در این آثار اعتراض بهار را برانگیخته (ج ۲، ص ۳۴۱ـ۳۴۲) اما به هر حال اقبال عمومی را به این شخصیت نشان می دهد.
شخصیت بهرام گودرز نیز به نقاشیهای قهوه خانه ای راه یافته است (کلانتری ، ص ۱۱؛ تیتلی ، فهرست ، ص ۲۱۶). حضور بهرام چوبین در نگاره ها کمتر است (برای نمونه رجوع کنید به بینیون و دیگران ، ص ۱۲۰، ۱۸۲، ۱۹۴).
بهرام گور در تاریخ موسیقی ایران نیز چهره ای شاخص است . آورده اند که وی در روزگار اقامت در حیره ، موسیقی را از اعراب آموخته بود (پوپ ، ج ۶، ص ۲۷۸۶). دعوت او از هزاران لولی و رامشگر (زُت ) از هند به ایران (همانجا؛ ثعالبی ، ج ۱، ص ۳۶۴) و ارتقای طبقة نوازندگان در سلسله مراتب اجتماعی (مسعودی ، ج ۱، ص ۲۸۷) نشان علاقة او به موسیقی بوده است . در تاریخ جهانی موسیقی نیز رد و نشان بهرام گور، غیرمستقیم به چشم می خورد. اپرای توراندخت از جیاکو پوچینی (۱۸۵۸ـ۱۹۲۴) ملهم از داستانی است که شاهدخت اسلاو (در هفت پیکر : روس )، روز سه شنبه در گنبد سرخ ، برای بهرام حکایت می کند (رجوع کنید به چلکوفسکی ، ص ۷۱۵ـ۷۲۱).
منابع : ابن بلخی ، فارس نامه ، چاپ گی لسترنج و رینولد آلن نیکلسون ، لندن ۱۹۲۱، چاپ افست تهران ۱۳۶۳ ش ؛ ابن ندیم ، الفهرست ، چاپ ناهدعباس عثمان ، دوحه ۱۹۸۵؛ محمدبن احمد ابوریحان بیرونی ، آثار الباقیة عن القرون الخالیة ، چاپ زاخاو، لایپزیگ ۱۹۲۳؛ اثیر اخسیکتی ، دیوان ، چاپ رکن الدین همایونفرخ ، تهران ۱۳۳۷ ش ؛ مهدی اخوان ثالث ، ارغنون ، تهران ۱۳۶۱ ش ، همو، زمستان ، تهران ۱۳۶۲ ش ؛ محمد علی اسلامی ندوشن ، زندگی و مرگ پهلوانان در شاهنامه ، تهران ۱۳۴۸ ش ؛ علی بن محمد انوری ، دیوان ، ج ۱، چاپ محمد تقی مدرس رضوی ، تهران ۱۳۳۷ ش ؛ محمدبن محمد بلعمی ، تاریخ بلعمی : تکمله و ترجمة تاریخ طبری ، به تصحیح محمدتقی بهار، چاپ محمد پروین گنابادی ، تهران ۱۳۵۳ ش ؛ علی بلوکباشی ، قهوه خانه های ایران ، تهران ۱۳۷۵ ش ؛ محمد تقی بهار، بهار و ادب فارسی ، چاپ محمد گلبن ، تهران ۱۳۵۱ ش ؛ بهرام و گلندام ، متن کردی و ترجمة فارسی ، ضبط و ترجمه و توضیح از قادر فتاحی قاضی ، تبریز ۱۳۴۷ ش ؛ لورنس بینیون ، ج . و. س . ویلکینسون ، و بازیل گری ، سیر تاریخ نقاشی ایرانی ، ترجمة محمد ایرانمنش ، تهران ۱۳۶۷ ش ؛ ابراهیم بن محمد بیهقی ، المحاسن و
بخور و بخوردان ، بخار یا دود حاصل از تبخیر یا سوزاندن مواد خوشبو و ظرف مخصوص این کار. استفاده از بخور برای ایجاد بوی خوش یا استفاده های مذهبی ، درمانی و نظایر آن قدمتی تاریخی دارد. از روزگار باستان تاکنون در مراسم و آیینها مواد و روغنهای خوشبو، از جمله چوبها و صمغهایی نظیر اسپند، عود، چوب انار، سرو، صندل ، عنبر، کندر، لُبان یا لوبان یا ترکیبی از آنها را می سوزانند یا تبخیر می کنند (دهخدا، ذیل «اسپند»؛ آذرگشسب ، ص ۴۱؛ رضی ، ذیل «هذانئپت »؛ حکیم مؤمن ، ص ۴۷۷؛ گروپ ، ج ۲، ص ۱۵۲(
در دین زرتشت سوزاندن چوبهای معطر در مراسم مذهبی ، جشنها و خانه ها، برای خوشنودی ایزدآذر و دور کردن دیوان و شیاطین و عناصر فساد مرسوم بوده است (رضی ، ذیل «آتر ـ آتش »، ج ۱، ص ۳، ۸، ذیل «هذانئپت »، ج ۳، ص ۱۴۴۱ به نقل از وندیداد). این رسم اکنون نیز در میان زرتشتیان رواج دارد (اورنگ ، ص ۴۹، ۵۱، ۱۰۳) و در آتشکده های آنها، در ساعاتی معین از روز با مراسمی خاص ، چوبهای خوشبو سوزانده می شود (گروپ ، ج ۲، ص ۱۵۲). در مراسم دینی یهودیان استفاده از بخور مواد خوشبو، بویژه کندر، بسیار رایج بوده و در عبادتگاههای آنان مکانهای مخصوصی برای آماده کردن و سوزاندن این مواد وجود داشته است (هاکس ، ذیل «بخور»، «قربان »، «مجمره »، «مذبح »، «هیکَل »؛ دورانت ، ج ۱، ص ۳۷۵). اما این کاربرد بخور، در میان یهودیان تداوم نیافته است ( آمریکانا ، ذیل « Incense »؛ > دایرة المعارف دین < ، ذیل « Incense »). در کلیساهای رومی و مراسم مذهبی مسیحی تا سدة چهارم میلادی ، یعنی زمان کنستانتین امپراتور روم ، نشانی از این آیین دیده نمی شود ( > دایرة المعارف دین < ، همانجا؛ دورانت ، ج ۳، ص ۷۵۷). امروزه نیز مسیحیان برای خوشبو کردن کلیساها در مراسم مذهبی از مواد معطر استفاده می کنند. در دین اسلام ، سوزاندن بخور اهمیت مذهبی خاصی ندارد و صرفاً برای پراکندن بوی خوش در اماکن مقدس به کار می رود. البته امروزه مسلمانان هند در مراسمی چون پیوند زناشویی ، تولد و جشنواره های مذهبی و نیز صوفیان در مراسم خود بخور می سوزانند ( > دایرة المعارف دین < ، همانجا).
بخوردان . در فرهنگها و متون مختلف با نامهایی چون آتشدان ، بخورسوز، بخوره ، بوی سوز، عطرسوز، عودسوز، عودگردان ، مَدْخَنِه ، مذبح ، مجمر، مجمره ، و منقل از آن یاد شده است . از هزارة سوم تا هزارة اول ق م در مناطق تحت سلطة ایلامیها، بخوردان در نقوش برجسته و بر مُهرها تصویر شده است (صراف ، تصاویر ۱-۲، ۶-۷؛ آمیه ، تصویر ۸۲). از هزارة دوم ق م از شمال غرب ایران بخوردانی سفالی (گلاک ، ص ۴۶ و تصویر سمت راست ص ۴۹ که در پانویس آن به اشتباه به هزارة اول ق م نسبت داده شده است ) و از هزارة اول ق م از قزاقستان دو بخوردان مفرغی به دست آمده است (بلینتسکی ، تصاویر رنگی ۲۵ و ۲۷). آثار دوران ماد در نیمة اول هزارة نخست ق م نیز نشان دهندة کاربرد بخور در مراسم گوناگون است (هرتسفلد، ص ۲۰۴، شکل ۳۱۳، ص ۲۰۶، شکل ۳۱۶؛ استروناخ ، ۱۹۷۱، ص ۱۷۵ و تصویر VI ). از دورة هخامنشی دو نقش برجسته از داریوش و خشایارشا در تخت جمشید باقی است که در آنها دو بخوردان مشابه حجاری شده است . ظرافت حجاریها نشان می دهد که این بخوردانها از فلزی گرانبها ساخته شده اند (تصویر ۱ مقالة حاضر؛ اشمیت ، لوحه های ۹۹ و ۱۲۱ و ۱۲۲). آتشدانهای نقش برجستة آرامگاههای داریوش و خشایارشا در نقش رستم و تخت جمشید با آتشدانهای سنگی یافت شده در پاسارگاد مشابه است (گیرشمن ، ج ۱، تصاویر ۲۳۲ و ۲۷۹؛ مظاهری ، تصویر ص ۴۱؛ هرتسفلد، تصویر LXXIV ؛ استروناخ ، ۱۹۷۸، ص ۱۴۱، ۱۴۵، شکل ۷۲، تصویر b 107). این آتشدانها از سه بخش ساخته شده و پایه و بخش فوقانی هر کدام چهار طبقه است . در بخش فوقانی یکی از آنها که به طور کامل پیدا شده ، محل افروختن آتش به شکل ظرفی مخروطی گود شده است (استروناخ ، ۱۹۷۸، شکل ۷۲ چپ ). آیین بخورپراکنی در سراسر قلمرو اشکانی نیز رواج داشته است . از نمونه های این دوره ، نقش بخوردان بر مُهری از نسا (سدة اول ق م تا سده های دوم و سوم )، بر لوحی گِلی از شوش (سدة اول و دوم ق م ) و در حجاریهای مسجدسلیمان (سدة دوم ق م ) و حجاری بیستون (سدة اول تا سوم م ) است (تصاویر ۲ و ۳ مقالة حاضر؛ فرامکین ، ص ۲۳۹، تصویر ۳۹؛ گیرشمن ، ج ۲، ص ۱۰۳، تصویر ۱۱۶ وسط ؛ هرتسفلد، ص ۲۸۹، شکل ۳۸۵). گذشته از نقوش ، آتشدان سنگی از کوه خواجه سیستان (سدة اول تا سوم م )، بخوردان مفرغی از لرستان (سدة اول م ) نیز از جمله نمونه های به دست آمده است (هرتسفلد، ص ۳۰۱، شکل ۳۹۷؛ گیرشمن ، ج ۲، تصویر ۱۱۱). بخوردانهای فلزی این دوره عموماً پایة بلند مخروطی دارند و از نظر تزیین سطح و شکل بخش فوقانی با یکدیگر متفاوت اند. برخی از آنها، نظیر نمونه های یافت شده در نقاشیهای دیواری دورائوروپوس ] در سوریه [ (سدة اول م ) و نقش روی خمرة مکشوفه از آشور، علاوه برپایة بلند، سه پایة کوتاه شبیه پای جانور نیز دارند (گیرشمن ، ج ۲، تصویر ۵۹؛ کالج ، ص ۱۱۷، تصویر A 44).
از دورة ساسانی طرحی از پاپک پدر اردشیر ساسانی در تخت جمشید وجود دارد که او را در حال ریختن مادة بخور در بخوردان تزیینی کوچکی نشان می دهد (هرتسفلد، ص ۳۰۹، شکل ۴۰۲). بر سکه های اردشیر اول و برخی سکه های شاپور دوم علاوه بر یک آتشدان بزرگ ، که بر پشت کلیة سکه های ساسانی نقش شده است ، دو بخوردان کوچک نیز در طرفین دیده می شود (تصویر ۴ مقالة حاضر؛ پاروک ، تصاویر VII و I I XXX ) در نقش برجستة اردشیر اول در فیروزآباد هم بخوردانی دیده می شود (هرتسفلد، تصویر I I I CV ). در اواخر دورة ساسانی ، شکل سادة بخوردانهای این دوره تغییر یافت و به صورت مجسمة جانوران ، بویژه پرندگان ، درآمد. جنس آنها عموماً از مفرغ است و با استفاده از قالب ساخته شده است (اُربلی ، ج ۷، تصاویر A 240 و ۲۴۱ و ۲۴۲).
از سده های اول تا سوم هجری تاکنون بخوردانی به دست نیامده است . تنها نقشی از یک آتشدان بر قطعه پارچه ای از سدة دوم تا چهارم هجری در کلیسای نوتردام دولاکوتور در فرانسه وجود دارد که نشانه ای از هنر ساسانی است و احتمالاً از فلزی گرانبها بوده است (گیرشمن ، ج ۲، تصویر ۴۱۹). در نخستین سده های اسلامی ، خراسان مرکز عمدة فلزکاری ایران بود (ملکیان شیروانی ، ص ۲۴). عود سوزهای فلزی این دوران نشان دهندة تداوم هنر ساسانی در ایران و بین النهرین پس از اسلام است (حسن ، ص ۲۵۵؛ الفن الاسلامی ، ص ۱۰۴).نمونه های معدودی از سده های سوم و چهارم (دوره سامانی ) باقی مانده است که می توان به نمونه ای ساخته شده در خراسان موجود در موزة کابل اشاره کرد (ملکیان شیروانی ، ص ۳۲، شکل ۷). در دورة سلجوقی ، در سده های پنجم و ششم ، خراسان اهمیت خود را به عنوان مرکز فلزکاری حفظ کرد و همچنان با تکیه بر هنر پیش از اسلام ، در آنجا انواع عودسوز ساخته می شد. از این دوره نمونه های بسیار زیادی باقی مانده است .
از اواخر دورة سلجوقی و اوایل دورة مغول یعنی سدة ششم و هفتم نیز تعدادی عودسوز در دست است . با یورش مغول ، هنر فلزکاری سلجوقی به موصل در بین النهرین و سپس به مصر و سوریه و در نهایت به قاهره ، که از هجوم مغول در امان مانده بود، منتقل شد (پرایس ، ص ۶۶، ۸۵).
از بخوردانهایی که از سده های اولیة اسلامی تا سدة هشتم باقی است می توان نتیجه گرفت که اغلب از مفرغ ، برنج ، نقره و گاه از طلا ساخته می شده اند. روش ساخت بیشتر آنها با استفاده از قالب با تزیینات معمول شامل مشبک کاری ، سیاه قلم ، ترصیع کاری و کتیبه نویسی با مس و نقره و گاه طلا بوده است . عودسوزهای این دوران چهار شکل اصلی دارند: شکل اول ، ظرفهای استوانه ای کوتاهی با سه پایه به شکل پای جانور یا دکمه که برخی درپوشی نیمکروی و معمولاً تزیینی به شکل گل یا پرنده و جز آن در رأس دارند. این ظروف دارای دسته ای بلند و یا فاقد دسته اند (تصویر ۵ مقالة حاضر؛ فریر، ص ۱۷۴، تصاویر ۶ و ۷؛ محبوبیان ، تصویر ۵۱۸)؛ شکل دوم شامل ظرفهای استوانه ای نسبتاً بلند با کلاهک نیم گنبدی و نقش پیکرة پرنده در رأس آنهاست . این ظروفِ سه پایه ، به شکل پای جانور دارند و تزیینات آنها مشابه گروه اول است (ملکیان شیروانی ، ص ۴۳، تصویر ۳؛ فهرواری ، تصویر ۳۱، ش ۹۴؛ هراری ، ج ۱۳، تصویر D 1299). نمونه هایی که درپوش آنها گنبدی کامل است ، ترکیبی از گروههای اول و دوم است که معمولاً از برنج مرصع به نقره و طلا ساخته شده است و کتیبه نیز دارد (تصویر ۶ مقالة حاضر؛ هراری ، ج ۱۳، تصویر C 1299)؛ شکل سوم ، شامل پیکره هایی است به شکل جانورانی چون شیر، خرگوش و پرندگانی چون کبوتر و شانه به سر، که به صورت یکپارچه یا دو تکه ساخته شده و اغلب با روش «موم گمشده » مشبک کاری یا قالب ریزی شده اند و فقط یک سوراخ دارند. برخی از آنها، هم مشبک کاری شده اند و هم سوراخ دارند. تزیینات قلمزنی و کتیبه نیز بر آنها دیده می شود (تصویر ۷ مقالة حاضر؛ کروگر، تصاویر ۲۲۰ و ۲۲۱؛ فریر، ص ۱۷۳، تصویر ۵؛ محبوبیان ، تصویر ۵۶۴)؛ شکل چهارم ، ظرفهایی تشت مانند هستند که لبة پهن و مسطح آنها، که به صورت مدور یا چند ضلعی ، به بیرون برگشته است . این گروه معمولاً سه یا چهار پایه به شکل پیکرة جانورانی چون فیل و شیر دارند. روی لبه و بدنة آنها قلمزنی شده است و کتیبه نیز دارند. نمونه های موجودِ این دسته ، که برای آنها واژه های مجمر، مجمره و منقل بیشتر کاربرد دارد، متعلق به سده های ششم تا هشتم است (هراری ، ج ۱۳، تصاویر C 1283 و B 1287؛ الفن الاسلامی ، تصویر ۱۲۳). برای مشاهدة شکل نمونه های دوران تیموری (اواخر سدة هشتم تا اوایل سدة نهم ) باید به مینیاتورهای این دوره مراجعه کرد (تصویر ۸ مقالة حاضر). در برخی از مینیاتورهای سدة یازدهم (دورة صفویه ) ظروفی پایه بلند دیده می شود که با شمعدانهایی که در همین مینیاتورها ترسیم شده است تفاوت دارد و احتمالاً در آنها بخور می سوزانده اند (کونل ، ج ۱۰، تصویر ۹۲۲؛ بینیون ، ویلکینسون ، و گری ، تصویر X I LXX ، ش A 106). از سدة دوازدهم ، ظرف زیبایی از نقره متعلق به دورة عثمانی در مجموعة ابراهیم بیهوم ] بِهوم ؟ [ وجود دارد که عطرسوز معرفی شده است (تصویر ۹ مقالة حاضر). در سدة اخیر، تهران و اصفهان از مراکز عمدة مشبک کاری آثار فلزی ، از جمله عودسوزهاست که با نام مشبّک قلعه معروف است (ولف ، ص ۳۷). همچنین در چند دهة اخیر، بخوردانهایی از سفال ساخته شده است و از آن جمله نمونه ای از کلپورگان در سیستان و بلوچستان است (گلاک ، تصویر سمت چپ ص ۴۹) که کاملاً با الهام از ظرفی کشف شده از شمال غرب ایران متعلق به هزاره دوم ق م ساخته شده است . بخوردانهای سفالی دیگری نیز از گناباد در دست است که لعابدار و در زیر لعاب منقش اند (همان ، تصویر ص ۸۲( آتشدانهای کنونی در آتشکده های ایران و هند، ظرفهای بزرگ دسته داری هستند با پایه ای نسبتاً بلند که مواد معطر را با قاشقی مخصوص (چَمْچَه ) به طول سی سانتیمتر به داخل آنها می ریزند (گروپ ، ج ۲، تصویر ۶۳، ش ۱،۳).
منابع : اردشیر آذرگشسب ، مراسم مذهبی و آداب زرتشتیان ، تهران ۱۳۵۲ ش ؛ پیرآمیه ، تاریخ عیلام ، ترجمة شیرین بیانی ، تهران ۱۳۴۹ ش ؛ ا.ف . اشمیت ، تخت جمشید: بناها، نقشها، نبشته ها ، ترجمة عبدالله فریار، تهران ۱۳۴۲ ش ؛ م .اورنگ ، جشنهای ایران باستان ، تهران ۱۳۳۵ ش ؛ ک .پرایس ، تاریخ هنر اسلامی ، ترجمة مسعود رجب نیا، تهران ۱۳۶۴ ش ؛ زکی محمد حسن ، صنایع ایران : بعد از اسلام ، ترجمة محمدعلی خلیلی ، تهران ۱۳۶۳ ش ؛ محمدمؤمن بن محمدزمان حکیم مؤمن ، تحفة حکیم مؤمن ، تهران ] تاریخ مقدمه ۱۴۰۲ [ ؛ ویل دورانت ، تاریخ تمدن ، ج ۱: مشرق زمین گاهوارة تمدن ، ترجمة احمد آرام ، ج ۳: قیصر و مسیح ، ترجمة حمید عنایت ، پرویز داریوش ، و علی اصغر سروش ، تهران ۱۳۶۷ ش ؛ علی اکبر دهخدا، لغت نامه ، زیر نظر محمد معین ، تهران ۱۳۲۵ـ۱۳۵۹ ش ؛ هاشم رضی ، فرهنگ نامهای اوستا ، تهران ۱۳۴۶ ش ؛ محمدرحیم صراف ، نقوش برجسته ایلامی ، تهران ۱۳۷۲ ش ؛ گرگوار فرامکین ، باستان شناسی در آسیای مرکزی ، ترجمة صادق ملک شهمیرزادی ، تهران ۱۳۷۲ ش ؛ الفن الاسلامی
فی المجموعات اللبنانیة الخاصة ، معرض نظمه متحف نقولا ابراهیم سُرسق من ۳۱ ابار الی ۱۵ تموز ۱۹۷۴، بیروت ۱۹۷۴؛ رمان گیرشمن ، هنر ایران ، ج ۱: در دوران ماد و هخامنشی ، ترجمة عیسی بهنام ، ج ۲: در دوران پارت و ساسانی ، ترجمة بهرام فره وشی ، تهران ۱۳۴۶-۱۳۵۰ ش ؛ جیمزهاکس ، قاموس کتاب مقدس ، تهران ۱۳۴۹ ش ؛
A.Belenitsky, Asie centrale , tradui de l’anglais par P.A.Aellig et J.Marcadإ, Paris 1968; L.Biynon, J.V.S.Wilkinson and B.Gray, Persian miniature painting , London 1933; M.A.R.Colledge, Parthian art , London 1977; The Encyclopedia Americana , Danbury 1984, s.v.”Incense” (by Nathaniel H.Zimskind); The Encyclopedia of religion , ed.M.Eliade, New York 1987, s.v. “Incense” (by H. Rahim); Gإza Fehervari, Islamic metalwork of the eighth to the fifteen century in the Keir collection , London 1976; R.W.Ferrier, ed., The arts of Persia , New Haven 1989; Jay and Sumi Gluck, A survey of Persian handicraft , Tehran 1977; G.Gropp, “Funktion des Feuertempels der Zoroastrier”, in Archaeologische Mitteilungen aus Iran , Berlin 1969; Ralph Harari, “Metalwork after the early Islamic period”, in A survey of Persian art , ed. Arthur Upham Pope, Tehran 1977, VI, XIII; E.E.Herzfeld, Iran in the Ancient East , Tehran 1976; Gladiss and Jens Kroger, Islamische Kunst, Loseblattkatalog unpublizierter Werke aus Deutschen Museen , Band 2, Mainz 1985; Ernst Kدhnel, “History of miniature painting and drawing”, in A survey of persian art, Tehran 1977, V, X; Mehdi Mahboubian, Treasures of Persian art after Islam: The Mahboubian collection , New York 1970; A.Mazahإri, Les trإsors de l’Iran , Genةve 1970; Assadullah Souren Melikian-Chirvani, Islamic metalwork from the Iranian world: 8th-18th centuries , London 1982; Josef Orbeli, “Sa ¦ sa ¦ nian and early Islamic metalwork”, in A survey of Persian art , Tehran 1977, II, VII; D.J.Paruck, Sa ¦ sa ¦ nian coins , Bombay 1924; David Stronach, Pasargadae, a report on the excavations conducted by the British Institute of Persian Studies from 1961-1963 , Oxford 1978; idem, “Tape Nush-i Ja ¦ n”, in Iran: Journal of the British Institute of Persian Studies , IX (1971); H.E.Wulff, The traditional crafts of Persia , Cambridge, Mass. 1966.
نرسی . [ ن َ ] (اِخ ) در اوستا: نَئی ریوسَن (گ َ)هه ، پارسی میانه : نرساه ، فرشته و ایزدی است نظیر جبرئیل حامل وحی ، و او پیک اهورمزداست . در پهلوی : «نئی ریوسنگ » . همین کلمه است که در فارسی تبدیل به نرسی شده است . (از حاشیه برهان قاطع چ معین ). || نام پسر گودرز است و او از اشکانیان بود. (برهان قاطع). نرسی پسر شاهپور اول در زمان وهرام [ بهرام سوم ] طغیان کردو غالب شد. (کریستنسن از حاشیه برهان قاطع چ معین ). || نرسی پادشاه ساسانی بود که در روایات ملی ما به عهد اشکانی منتقل شده . (ایران باستان از حاشیه برهان قاطع چ معین ). فردوسی آرد :
دگر بود گودرز از اشکانیان
چو بیژن که بود از نژاد کیان
چو نرسی و چون اورمزد بزرگ
چو آرش که بد نامداری سترگ .
و محمدبن جریر طبری (تاریخ الامم و الملوک جزء ۲ ص ۱۱) از او به نام نرسی الاشغانی یاد کرده وی را هفتمین شاهان اشکانی دانسته و مدت سلطنتش را ۴۰ سال نوشته و مسعودی (در مروج الذهب ج ۲) نرسی بن بیزن [ بیژن ] را ششمین شاهان اشکانی دانسته با ذکر چهل سال سلطنت ، ابوریحان بیرونی در آثارالباقیه (ص ۱۱۳) نیز ششمین شاه اشکانی را نرسی بن بهرام نوشته و مرحوم پیرنیا در ایران باستان (ص ۲۵۴۲) پس از نقل روایات مورخان اسلامی و غیره و نقل اشعار فردوسی آرد: «به هرحال از ۹ نفری که فردوسی ذکر کرده ، فقط پنج نفرشان با تاریخ واقعی اشکانیان مطابقت دارند: اشک ، گودرز، آرش [ ارشک ]، اردوان ، اردوان بزرگ . باقی یا پادشاه نبوده اند [ بیژن ] یا از دوره ساسانی به این دوره انتقال یافته اند: شاپور، هرمز، نرسی ». رجوع به ایران باستان صص ۲۵۴۰-۲۵۸۱ شود.
ابن البلخی آرد: «نرسی بن بهرام بن بهرام بن هرمز، هفتمین ساسانیان و برادر بهرام سومین است ، و چون بهرام سوم کناره شد و فرزندی نداشت پادشاهی به برادرش نرسی رسید و در فرزندان او بماند، تا آخر عمر ایشان او سیرتی نیکو و خوب داشت و در روزگار او مردم در امن و راحت بودند و ازوی اثری معروف نماند و مدت ملک او هفت سال و نیم بود و مقام به جندیسابور داشت در پادشاهی ». (از فارسنامه ابن بلخی ص ۲۱ و ۶۶). بهرام دوم در سال ۲۹۳ م . درگذشت و پسرش بهرام جانشین او شد ولی چهار ماه بیشتر پادشاهی نکرد زیرا به دست یکی از پسران شاپور اول به نام نرسی از سلطنت خلع گردید. نرسی به ارمنستان حمله کرد و پادشاه این کشور را که تیرداد نام داشت از ارمنستان بیرون راند و بدین جهت باز بین ایران و روم نایره جنگ برافروخته شد. در این جنگ فرماندهی قوای روم به عهده گالریوس والریوس ماکسیمیانوس امپراطور روم که مرد سفاک و مقتدری بود واگذار گردیده بود. نرسی از رومیان شکست سختی خورد و زنش نیز اسیر شد. این پادشاه مجبور گردید در سال ۲۹۸ م . با رومیان صلح نماید و به موجب آن قسمتی از ارمنستان صغیر را به آنان واگذار کرده از کلیه ادعاهای خود در مورد بقیه خاک این کشور صرف نظر کند. این صلح ۴۰ سال بین دو کشور دوام یافت . (از مقاله تقی زاده در کتاب ایرانشهر چ یونسکو تهران ج ۱ صص ۳۵۰-۳۵۱). پس از وفات وهرام دوم در سنه ۲۹۳ م . پسرش وهرام سوم به تخت نشست اما سلطنتش بیش از چهار ماه دوام نیافت ، نرسه پسر شاهپور اول که عم پدر این پادشاه جوان بود طغیان کرد و غالب شد . نرسی کیفیت تاجگذاری و سلطنت خداداده خود را بر تخته سنگ نقش رستم حجاری کرده است . در جنگی که بین نرسی و رومیان اتفاق افتاد نرسی را بخت یاری نکرد و گالریوس فرمانده رومی او را مغلوب ساخت . (از ایران در زمان ساسانیان تالیف کریستن سن صص ۲۵۷-۲۵۹).
پی نوشته ها
- لغت نامه علی اکبر دهخدا ؛ نرسی
- لغت نامه علی اکبر دهخدا ؛ شاهان اشکانی
- لغت نامه علی اکبر دهخدا ؛ ساسانیان
اردوان اول . [ اَ دَ ن اَوْ وَ ] (اخ ) پادشاه اشکانی و او اشک سوم است . وی پس از پدر خود تیرداد (متوفی به سال ۲۱۴ ق .م .) بتخت نشست . در باب اسم او تردید هست ، زیرا ژوستن نام اشک سوم را فری یاپَت نوشته ، ولی در فهرست کتاب تروگ پومپه ، اردوان ذکر شده . نویسندگان جدید مانند راولین سُن (ششمین دولت مشرق ص ۵۴ (یوستی ) نامهای ایرانی ص ۴۱۲) و دیگران اشک سوم را اردوان می نامند، ولی گوت شمید عقیده دارد که نام شخصی او ارشک بوده و بدین جهت او را ارشک دوم دانسته . (تاریخ ایران ص ۳۶). اردوان پس از اینکه بتخت نشست (۲۱۴ ق . م .) خواست نام خود را با کارهای بزرگ بلند کند و از منازعه آن تیوخوس سوم پسر سلکوس کالی ّ نیکوس با آخه لائوس و با یکی از وُلات او استفاده کرده بماد تاخت و راهی را که از گرگان بکوههای کردستان میرفت در تحت تسلط خویش درآورد. از کیفیات این جنگ خبری نیست و همینقدر معلوم است که اردوان همدان را گرفت (پولی بیوس کتاب ۱۰ فصل ۲۷بند۱۳) ولی بهره مندی او نشان میدهد که قشونی نیرومند بمغرب ایران کشیده و سرداران ماهر داشته . بهرحال تصرف ماد، کلده و بین النهرین قدیم را در تحت تهدید گذاشت . در این احوال آن تیوخوس سوم (کبیر) لشکری نیرومند جمع کرده بطرف مشرق روانه شد تا تمامی ایالات سابق دولت سلوکی را برگرداند. ژوستن گوید (کتاب ۴۱، بند۵):که عده افراد قشون او یکصد هزار پیاده و بیست هزارسوار بود. او پس از اینکه از کوههای زاگرس گذشت ، بطرف همدان رفت و چون شهر استحکاماتی نداشت و پارتیها هم آنرا محکم نکرده بودند، به آسانی این شهر را گرفت و چنانکه پولی بیوس گوید آنرا غارت کرد (همان کتاب و همان جا). در این اوان معبد اناهیتا در همدان نیز دچار خسارت و چپاول گردید و ذخایر آن معبد را بمقدار چهار هزار تالان تاراج کردند . آن تیوخوس پس از گرفتن همدان برخلاف انتظار اردوان بطرف مشرق ایران رفت ولی عبور از جاهای کم آب و بعد بی آب ، لشکرکشی او را مشکل کرد. با وجود این او پافشرد، ولی پارتیها، چنانکه عادتشان بود، در مقابل قشون نیرومند عقب نشسته چاه های قنوات را کور کردند. پولی بیوس گوید (کتاب ۱۰، فصل ۲۸، بند۵) که : حتی بعضی چاه هارا مسموم کردند. آن تیوخوس حرکت خود را سریعتر کرده از اینجاها گذشت و شهر صددروازه را تصرف کرد. او منتظر بود که شاه اشکانی پس از این بهره مندیها داخل مذاکره شود و سر اطاعت پیش آورد ولی اردوان برای چنین کاری حاضر نشد و لشکر خود را بطرف گرگان کشید با این نیت که لشکر آن تیوخوس را از تکیه گاهش دورتر کند و درصورت لزوم از مردمان سکائی کمک بطلبد. در این احوال آن تیوخوس پس از دادن قدری استراحت بلشکر خودش مجبورگردید بگرگان برود و زمانی که از کوههای شرقی البرزمیگذشت عبور لشکرش مشکل تر گردید، زیرا راه کوهستانی و رودهای زیادی که از کوه سرازیر میشد، حرکت لشکر را مشکل میکرد، بخصوص که سپاهیانش در موقع فرود آمدن دچار مقاومت پارتیها میشدند. با وجود این ، آن تیوخوس با زحمات زیاد از کوهها گذشته وارد گرگان شد و بعضی شهرهای آن را گرفت . از این جا رشته اطلاعات ما میگسلد، زیرا پولی بیوس نمی گوید وقایع بعد چه بوده ، همینقدر معلوم است که اردوان و پارتیها سر اطاعت فرود نمیاوردند و این جنگ مدتی بطول انجامید. بالاخره آن تیوخوس خسته شده با اردوان داخل مذاکره گردید. از نوشته های ژوستن معلوم است که اردوان در این جنگ لیاقت و مردانگی خود را نشان داده (کتاب ۴۱ بند۵). و نیز چنین بنظر می آید که آن تیوخوس در ازاء شناسائی استقلال پارت ازاردوان خواسته که در مطیع کردن باختر به او کمک کندولی این معنی روشن نیست زیرا عبارت ژوستن این است که اردوان بمصاحبت او (یعنی آن تیوخوس ) پیوست و شاید مقصود او روابط دوستانه و آمیزش بعد از عقد صلح بوده .اما بستن عهد اتحاد هم با اردوان نباید بعید باشد زیرا ممکن است که چون آن تیوخوس از عهده اردوان برنیامده ، خواسته است از نیروی او در جنگی که با باختریهاداشته استفاده کند و بعد از اینکه کار باختر را ساخت و آنرا از نو جزء دولت سلوکی گردانید، از دو طرف پارت را در فشار گذارند. کلیة این مسئله روشن نیست که اردوان در جنگ آن تیوخوس با اوتی دموس پادشاه باختر کمکی به او کرده یا نه . اگر اوضاع و احوال آن زمان مشرق ایران را در نظر آریم ، ظن ّ قوی این است که کمکی نکرده یا کم کرده زیرا در نفع دولت جوان پارت نبود که آن تیوخوس قوی گردیده در پشت پارتیها ایالتی قوی داشته باشد. بهر حال پارتیها چه کمک کرده و چه نکرده باشند، آن تیوخوس در باختر هم چندان بهره مندی نداشت و بالاخره داخل مذاکره با پادشاه باختر گردید. از نوشته های پولی بیوس در این باب چنین برمی آید (کتاب ۱۱، فصل ۳۴، بند۹): اوتی دموس از آن تیوخوس خواست آذوقه بقشون او بدهد و در ازای این کمک تمامی فیل های خود را به او داد. آن تیوخوس به اوتی دموس اجازه داد که حکومت باختر را حفظ کند و عنوان پادشاهی او را شناخت . پس ازآن ، آن تیوخوس دختر خود را به دمتریوس پسر اوتی دموس داد و بین دو مملکت عقد اتحاد تعرضی و دفاعی بسته شد. این گذشت ها بپادشاه باختر از آن جهت شد، که او به آن تیوخوس پیشنهاد کرد یک باختر قوی در مقابل حمله مردمان شمالی تشکیل کند، زیرا این مردمان همواره فشار می آوردند و اگر بهره مندمیگشتند تمامی مملکت باختر در خطر میافتاد. این خبربرای تاریخ ایران هم اهمیت دارد. بین سیحون و جیحون مردمان سکائی و آریائی از دیرزمانی سکنی داشتند و از کتیبه های داریوش اول و نوشته های مورّخین اسکندر این مطلب روشن است ، پس مردمان شمالی که بسرحدات باختر حمله میکردند مردمان آن طرف سیحون بوده اند و این اول دفعه ای است که در تاریخ بچنین واقعه ای برمیخوریم .
راست است ، که در زمان کوروش بزرگ جنگی بین ایرانیها و ماساژت ها بگفته هرودوت (کتاب ۱،بند۲۱۰ – ۲۱۲) روی داد، ولی بعد از آن دیگر خبری نیست و دیگر اینکه در زمان کوروش بزرگ مردمانی از شمال بسرحدات ایران حمله نمیکردند بل کوروش ، چنانکه هرودوت گوید، میخواست جهانگیریهای خود را به آن طرف رود سیحون ببرد، اما در این زمان ، چنانکه صریحاً از نوشته های پولی بیوس برمی آید، مردمان آن طرف سیحون فشار می آوردند و آن تیوخوس میخواست ، که باختر در مقابل آنها قوی باشد. آن تیوخوس در حوالی ۲۰۶ ق .م . از مشرق ایران و باختر رفت و از این زمان اطلاعی ، از اینکه اردوان چه کرد نداریم . سکوت نویسندگان قدیم در باب کارهای دیگر اردوان باید از اینجا باشد، که پارت پس از اینکه از طرف مغرب خیالش راحت شده ، بفکر همسایه شرقی اش یعنی باختر افتاده ، بخصوص که از این زمان تا چند سال دیگر باختر توسعه مییابد و قوی میگردد، وقایعی که دراین سرحدات پارت یا در روابط این دو دولت جوان روی داده ، چون هر دو از آسیای صغیر و سوریه دور بوده اند،به نویسندگان عهد قدیم نرسیده و یا رسیده ولی از آنجا که همواره امور غربی توجه آنها را بیشتر جلب میکرده ، اهمیتی به آن نداده اند، این بی اطلاعی ما منحصر به اواخر سلطنت اردوان نیست ، در زمان جانشین او هم اطلاعات ما بر وقایع پارت خیلی محدود است . بهرحال اردوان در حوالی ۱۹۶ق .م . درگذشت و سلطنت او از ۲۱۴ تا ۱۹۶ ق .م . بود.
در باب آن تیوخوس سوم باید بخاطر آوریم که بعد از حرکت از باختر بهند رفته مناسبات دوستانه با یکی از اعقاب سان دراکت ، که نامش یاکلا بود، ایجاد کرد. محل تلاقی دو پادشاه درکوفن که آنرا با کابل کنونی مطابقت میدهند، بوده . بعد آن تیوخوس از راه رُخج و سیستان و کرمان بکنار خلیج پارس برگشته (پولی بیوس ، کتاب ۱۰ بند۳۴). یک سفر جنگی به گرّا (القطیف کنونی ) که در سر راه تجارت ادویه هند با مغرب بود، و نیز بجزیره تی لُس (بحرین کنونی ) کرد و دارای هدایا و غنائم زیاد گردید. تی لُس در این زمان بجزیره تجار مروارید معروف بود. (پولی بیوس ، کتاب ۱۳ بند۹). بعد او بکنار رود اوْله اوس یعنی کرخه کنونی درآمده دراینجا شهری به اسم انطاکیه در جای اسکندریه که خراب کرده بودند، ساخت (این شهر را بعدها خاراکس نامیدند). (ایران باستان ج ۳ ص ۲۲۰۹ و ۲۲۱۳، نیز ص ۲۰۸۱ و ۲۲۱۵ و ۲۶۱۲ و ۲۶۷۶) (یشتهاتالیف پورداود ج ۱ص ۱۷۰).
طرح بازنگری، بازخوانی و بازپیرایی کاوش های پیشین نوشیجان تپه همدان دیوید استروناخ از سال ۱۳۴۶ تا ۱۳۵۶ پنج فصل کاوش میدانی و یک فصل کتابخانه ای در این تپه انجام داد.ما در اینجا شاهد معماری عظیم خشتی عظیمی هستیم که استروناخ آن را به دوره ماد منسوب کرده است .البته ازسمت بالا به پایین این تپه به سه دوره اشکانی، هخامنشی و ماد تقسیم شده است. بعد از کاوش قرار بود استروناخ چهار جلد کتاب در این زمینه منتشر کند. اولین کتاب ج ۳ توسط جان کورتیس در مورد اشیای نوشیجان تپه در سال ۱۹۸۵ منتشر شد. در سال ۲۰۰۹ (چندی پیش) جلد یک را استروناخ در مورد دوره ماد تپه نوشیجان تپه با همکاری مایکل روف منتشر شد. البته قرار است کتاب بعدی با موضوع سفال دوره ماد توسط روث استروناخ همسر استروناخ منتشر شود که تاریخ آنرا مشخص نکرده اند.. جلد چهارم کتاب نیز در مورد دوره پارتی تپه نوشیجان خواهد بود. هییت کاوش استروناخ را افرادی همچون مایکل روف ؛ روزالیند هاول ؛ جان کورتیس ، کلاوس شیپمان ، دیوید بیوار ، و دیگرانی تشکیل می دادند که هر کدام صاحب نظر بحساب می آیند و نماینده سازمان استادانی چون وستا سرخوش و سرفراز بودند.نام تمامی این افراد همچنان در بین محققین دوره تاریخی ایران می درخشد . سال گذشته مهرداد ملک زاده با ۵۰ گمانه پیرامون تپه ، عرصه و حریم درجه یک را مشخص کرد پس از مراجعه به مقالات استروناخ و مشخص شدن برخی مسایل و پیچیدگی ها ، طرح بازنگری بازخوانی و بازپیرایی کاوش های پیشین نوشیجان تپه توسط علی هزبری ارائه داده شد. از جمله مسائلی که استروناخ در مقالات و کاوشهای خود به آنها اشاره ای نکرده مربوط به اتاقی در ضلع جنوب شرقی تالار ستوندار است که اکنون می توان داخل آنرا از بالا نگریست و درگاه آن در قسمت شمال غربی اتاق با خشت و چینه پر شده ؛ این درحالی است که وسط این اتاق چاه بیضی شکلی وجود دارد که اگرچه در پلان استروناخ به آن اشاره شده اما به اتاق آن اهمیتی نداده است و به دیوراهای این اتاق در پلان خود نیزاشاره ای نکرده است. استروناخ به عنوان یک باستان شناس واقعی در کاوشهای خود تنها کار باستان شناسی صرف انجام داده و تاریخ را به مطالعات خود وارد نکرده است . به گفته استروناخ؛ بعد از پر کردن معبد مرکزی در دوره ماد، پیرامون آنرا با چهارمیلیون خشت پر کرده اند به طوریکه معبد مرکزی تا سقف با سنگهای ورقهای پر شده و بنا را با خشت پنهان کرده اند. بعدها گیرشمن با مطالعه کارهای استروناخ مقاله ای در این باره نوشت و به این موضوع اشاره کرد که در این مورد (مخفی کاری) نباید کتیبه دیوان خشایارشا شاه را در مورد تخریب معابد دیوان از نظر دور داشت . براساس اسناد تاریخی موجود؛ از دوره هخامنشی تغییراتی در مذهب ایجاد شد. در زمان داریوش کبیر و پسرش خشایارشا شاه تنها نام یک خدا یعنی اهورامزدا به چشم میخورد اما از زمان اردشیر دوم و سوم هخامنشی ایزد مهر و آناهید نیز به فهرست خدایان افزوده شدند بنابراین این موضوع نشان میدهد که دوباره مهر ظهور کرده است . بر اساس بررسی های انجام شده به این نتیجه رسیدیم که تالار ستوندار یک مجموعه هخامنشی و نه مادی بوده و نیز کاربری آن با عنوان یک بنای حکومتی یا شاه نشین مورد تردید است . زمان پر شدن معبد مرکزی اوائل دوره هخامنشی بوده و معبد غربی نیز باید در همین ایام تعطیل و پر شده باشد چراکه دیوار غربی تالار ستوندار ، درگاه معبد غربی را مسدود کرده است و عملا” استفاده از آنرا مخدوش نموده است ، بنابراین تالار ستوندار مربوط به دوره هخامنشی بوده ولی کاربری آن برای ما مشخص نبود. وقتی به یکی از یشت های اوستا به نام آبان یشت مراجعه کنیم ، براساس اشارات آبان یشت ؛ خانه آناهیتا دارای هزارستون و هزاردریچه است ، پس تالار ستوندار در این دوره تاریخی در بخش های مذهبی مربوط به آناهیتا بوده است . در شمال خراسان منطقه بندیان دره گز که توسط مهدی رهبر کاوش شد نیز تالار ستونداری با ۴ ستون بدست آمده که بین دو ستون انتهایی آن چاه مربع شکلی وجود دارد . در عمق ۷/۱ متری این چاه تعدادی گندم بدست آمده که نشان می دهد درآن دوره مردم نذرورات خود را به دورن چاه میریختند چراکه براساس عقاید ایرانیان آنها با ریختن گندم از آناهیتا الهه باروری و حاصلخیزی، طلب باروری و حاصلخیزی می کردند. داخل ستوندار نوشیجان نیز تونلی اریب با ۴۲ پله و با شیب ۴۵ درجه و عمق بیش از ۲۰ متر به سوی پایین راه یافته است . مرحوم مسعود آذرنوش دریکی از مقالات خود پیرامون برخی نیایشگاههای ساسانی به این نکته اشاره کرده است و با مقایسه نوشیجان و تخت سلیمان ، بیشابور و حاجی آباد دارابگرد پیش تر در مورد کاربری تالارهای ستوندار در دوره تاریخی اشاراتی دارد . مهر،خدایی هندو-ایرانی بوده که در دوره هخامنشی پس از تغییر کاربری و زنده نگهداشتن معبد با تالار ستوندار نیز پرستش اش دوام نیافت . پس از مدتی با صدور کتیبه دیوان خشایارشا شاه دستور تخریب این نوع معابد صادر شد اما مومنان مهرپرست این معابد را خراب نکردند چنانچه داخل آنها را با سنگ پرکرده و از رمپ یا شیبراه بالارو معبد سوراخی ایجاد کرده و در نهایت تا سقف بنا ر را پرکردند. ضمن این که اطراف آنها را با خشت پوشاندند تا به طور کامل از انظار دور بماند که این نشان از ایمان قوی مؤمنان به این خداست. البته در جای دیگری به نام زاربلاغ حوالی علی آباد قم نیز نمونه مشابه این معبد و با این سیستم پر کردن توسط ملکزاده گزارش شده است . در کاوش های پیش از انقلاب و بر اساس مطالعات جان کورتیس در مورد اشیاء نوشیجان ، می دانیم که ۵۱۱ قطعه بدست آمده که از این میان ۲۳۱ قطعه از یک گنجینه نقره در داخل یک کاسه بوده که تحقیقات نشان داد برخی از آنها همچون میله – شمشها کاربرد پول داشته اند . اشیاء تنوع زیادی داشته و شامل کاسه برنزی ، آویزهای مارپیچی ۲ قلو ، مهره های مارپیچی ۴ قلو ، حلقه های مارپیچی ، حلقه انگشتری ، گوشواره ، میله– شمش ، میله و … بوده است . از بین اشیاء گنجینه بر اساس نوشته های استروناخ ۲۹ قطعه در موزه های خارج از کشور قرار دارند که این با قوانین کاوش در آن زمان منافات دارد . ۱۶ قطعه در موزه هنر متروپلیتن نیویورک ، ۱۲ قطعه در بیریتیش میوزیوم ، و ۱ قطعه در موزه آشمولین نگهداری می شوند . به غیر از این در این کتاب در موردمکان نگهداری ۱۵۱ قطعه از اشیاء نوشیجان هیچ مطلبی گفته نشده است